حافظ شیرازی . [ ف ِ ظِ ] (اِخ ) خواجه شمس الدین محمد. جامع دیوان حافظ که عموماً او را محمد گلندام میدانند
۞ بر دیوان حافظ مقدمه ای نوشته و به مناسبت قدمت این سند عیناً در اینجا نقل میشود
۞ :حمد بی حد و ثنای بی عد و سپاس بی قیاس خداوندی را که جمع دیوان حافظان ارزاق به پروانه ٔ سلطان ارادت و مشیت اوست ، بی مانندی که رفع بنیان سبع طباق نشانه ٔ عرفان حکمت بی علت اوست ، حکیمی که طوطی شکرخای ناطقه ٔ انسانی را در محاذات آیینه ٔ تأمل عرایس معانی به ادای دلگشای اِن ّ من البیان لسحراً گویا کرد، علیمی که بلبل دستان سرای خوش نوای زبان را در قفس تنگ دهان بقوت اذهان در ترنم و تنغم اِن ّ من الشعر لحکمة آورد:
آن بنده پروری که زبان در دهان نهاد
درّ کلام در صدف هر زبان نهاد
جان را ز لطف عذب غذائی لطیف داد
دل را مفرحی ز سخن در بیان نهاد
در بحر سینه درّ معانی بپرورید
در کان طبع لعل سخن بی کران نهاد.
و جواهر منظوم صلوات بی نهایات ، و زواهر منثور تحیات بی منتهی و غایات نثار روح پرفتوح و صدر مشروح زبان آوری که ندای جان فزای انا افصح العرب و العجم به مسامع سکنه ٔ مضله ٔ غبراء و سفره ٔ مظله خضراء رسانید، و از شمیم نسیم روح پرور اِن ّ روح القدس نفث فی روعی ، مشام جان زنده دلان در دو جهان معطر و مروّح گردانید، و سر زلف عروسان سخن را بدستیاری اَلا اِنی اوتیت القرآن و مَثله معه ُ، حسن بیان او پیراست ، و گردن و گوش خزاین دلها بدرر فواید جان فزای و غرر فراید معجزنمای اوتیت ُ جوامعالکلم ، لفظ گهربار او آراست
۞ ، اعنی جناب رسالت مآب ، خواجه ٔ کشور دانائی ، دیباچه ٔ دفتر سخن آرائی ، صادق برهان (ص ) و القرآن ذی الذکر، صاحب دیوان و ماعلمناه الشعر [ قرآن
69/36 ]، صدر جریده ٔانبیا، بیت قصیده ٔ اصفیاء محمد مصطفی علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات الزاکیات المبارکات
۞ :
چشم و چراغ جمع رسل هادی سبل
سلطان چاربالش ایوان اصفیا
گنجینه ٔ حقایق اسرار کاینات
مجموعه ٔ مکارم اخلاق انبیا
دستش محیط جود و دَمش کیمیای علم
نطقش مکان صدق و دلش معدن صفا.
و درود بی کران و تحیات بی پایان بر ارواح طیبه و اشباح طاهره ٔ جماهیر آل و اصحاب و مشاهیر رجال و احباب او باد
۞ که سمند خوشخرام عبارت و رخش تیزگام مجاز و استعارت را زین تزیین برنهاده و در میدان بیان جولان نموده ، و بچوگان فصاحت و بلاغت گوی هنروری و سخندانی از مصاقع خطبا و ادباء اقاصی و ادانی درربودند، تا صدای صیت رسالت و ندای صوت جلالت محمد رسول اﷲ و الذین معه اَشدّاءُ علی الکفار [ قرآن
29/48 ]، بگوش هوش فصحاء اطراف عالم و بلغاء اکناف امم رسانیدند. سنان
۞ لسان و تیغ بیان و الشعراء یتبعهم الغاوون [ قرآن
224/26 ]، از هیبت جلال نبّوت در غمد کلال و نَبْوَت بماند، و مشاهیر صف ّ قتال :
یرمون بالخطب الطوال و تارة
وحی الملاحظ خیفةالرقباء.
هنگام تحدی و جدال از معارضه و مقابله ٔ ایشان سپر عجز و ابتهال در روی قیل و قال کشیدند که لایأتون بمثله ولو کان بعضهم لبعض ظهیراً [ قرآن
88/17 ]:
مستغرق درود و ثنا باد روحشان
تا روز را فروغ بود شمع را شعاع
۞ .
بر نقادان رسته ٔ بلاغت و جوهریان روز بازار فضل و براعت ، نامداران خطه ٔ سخن و شهسواران عرصه ٔ ذکا و فطن ، سالکان مسالک نظم و نثر و مالکان ممالک دقایق شعرپوشیده نیست که گوهر سخن در اصل خویش سخت قیمتی و باصفا، و کلام منظوم در نفس خود عظیم نفیس و گرانبهاست ، در دکان امکان هیچ متاعی از او گرانمایه تر نتوان خرید و در بازار ادوار هیچ بضاعت از او بارفعت تر نتوان دید، صیرفی خرد را نقدی از آن عزیزتر بدست دل نیاید، و نقشبند فکرت را صورتی از آن زیباتر در پرده ٔ خیال رخ ننماید، وزن و مقدار این درّ شاهوار ندانند الاخردمندان کامل و قدر و اعتبار این نقد تمام عیار نشناسند اِلاّ جوهریان عاقل
۞ :
گر بدی گوهری ورای سخن
آن فرودآمدی بجای سخن .
و هو میدان لایقطع اِلاّ بسوابق الاذهان و میزان لایرفع الا بأیدی بصائر البیان
۞ اما تفنن اسالیب کلام و تنوع تراکیب نثر و نظام
۞ بسیار و بی شمار است ، و تفاوت حالات سخنوران و تباین درجات هنرپروران
۞ بحسب مناسبت نفوس و طباع و رعایت موافقت رسوم و اوضاع بُوَد
۞ و قد قیل : لیست البلاغة اَن یطال عنان القلم و اسنانه او یبسط رهان القول و میدانه ، بل هی ان یبلغ امد المراد، بالفاظ اعیان و معان افراد
۞ هر شاعر ماهر که به کنه این نکته رسد و بر جلیه ٔ این قضیه واقف شودرخساره ٔ عبارت او نضارت گیرد و جمال مقالت او طراوت پذیرد تا بجائی رسد که یک بیت او نایب مناب قصیده ای شود و یک غزل او واقع موقع دیوانی گردد، و از قطعه ٔ مملکتی اِقطاع یابد، و به رباعی از ربع مسکون خراج ستاند.
قافیه سنجان چو قلم برکشند
۞ گنج دوعالم بسخن درکشند
خاصه کلیدی که در گنج راست
زیر زبان مرد سخن سنج راست .
و بی تکلف مخلص این کلمات و متخصص
۞ این مقدمات ذات مَلَک صفات مولانا الاعظم السعید المرحوم الشهید
۞ مفخر العلماء استاد نحاریر الادباء معدن اللطائف الروحانیة، مخزن المعارف السبحانیة شمس الملة و الدین محمد الحافظ الشیرازی بود طیب اﷲتربته ، و رفع فی عالم القدس رتبته ، که اشعار آبدارش رشک چشمه ٔ حیوان ، و بنات افکارش غیرت حور و ولدانست ، ابیات دلاویزش ناسخ سخنان سحبان
۞ و منشآت لطف آمیزش منسی احسان حسان
۞ .
کنظم الجمان و روض الجنان
و اَمن الفؤاد و طیب الرّقاد
۞ .
مذاق عوام را به لفظ متین شیرین کرده و دهان خواص را
۞ به معنی مبین
۞ نمکین داشته ، هم اصحاب ظاهر را بدو ابواب آشنائی گشوده و هم ارباب باطن را از او مواد روشنائی افزوده ، در هر واقعه سخنی مناسب حال گفته و برای هر معنی لطیف غریبه ای
۞ انگیخته و معانی بسیار به لفظ اندک خرج کرده ، و انواع ابداع در دُرج انشاء درج کرده گاه سرخوشان کوی محبت را بر جاده ٔ معاشقت و نظربازی داشته و شیشه ٔ صبر ایشان بر سنگ بی ثباتی زده
۞ :
بشوی اوراق اگر همدرس مائی
که علم عشق در دفتر نباشد.
و گاه دردی کشان مصطبه ٔ ارادت را به ملازمت پیردیر مغان و مجاورت بیت الحرام خرابات ترغیب کرده
۞ :
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیرمغان خواهد بود.
افاضت سلسال طبع لطیفش که حکم هذا عذب فرات سائغ شرابه
۞ دارد خاص و عام را شامل و شایعاست ، و افادت آثار
۞ فضل فیاضش کمشکوة فیها مصباح
۞ اقاصی و ادانی را لایح و ساطع. سحر حلال طبعش عقده در زبان ناطقه افکنده و عقد منظوم فکرتش وزن متاع بحر و کان برده ، رشحات ینابیع ذهن وقادش حدائق مجلس انس رابزلال مَعین
۞ و من الماء کل شی ٔ حی
۞ صفت نضارت بخشیده ، و نفحات گلزار فکرش
۞ درریاض جانها معنی آیت فانظر الی آثار رحمة اﷲ کیف یحیی الارض بعد موتها
۞ فاش کرده ، کلمات فصیحش چون انفاس مسیح دل مرده را حیات بخشیده ، و رشحات اقلام خضر خاصیتش بر سریر سخن ید بیضا نموده
۞ گوئی هوای ربیع کسب لطافت از نسیم اخلاق او کرده ، و عذار گل و نسرین زیب و طراوت از شعر آبدار او گرفته ، و قد
۞ شمشاد و قامت دلجوی سرو آزاد اعتدال و اهتزاز از استقامت رای او پذیرفته :
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خداداد است .
و بی تکلف هر در و گوهر که در طرف دکان جوهری طبیعت موجود بود ازبهر زیب و زینت دوشیزگان خلوت سرای ضمیرش در سلک نظم کشیده لاجرم چون خود رابه لباس و کسوت عبارت و حلیه ٔ استعارت آراسته دید زبان به دعوی برگشاد و گفت :
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت
۞ اوست .
و با موافق و مخالف و طنازی و رعنائی درآویخته و در مجلس خواص و عوام و خلوت سرای دین و دولت ، پادشاه و گدا و عالم و عامی بزمها ساخته و در هر مقامی شغبها
۞ آمیخته و شورها انگیخته :
حافظ خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت
۞ با سر پیمانه شد.
و چون از شائبه ٔ شبهت و غائله ٔ شهوت مصون و محروس بودند و دست تصرف بیگانه به دامن عصمتشان نرسیده ، و گوشه ٔ طره ٔ
۞ عفتشان بر انگشت خیانت کسی فرونکشیده ، ورخساره ٔ احوالشان از خجلت عار و ضجرت طعن در صون عصمت و حرز امانت محفوظ مانده چنانکه گفته اند:
گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست .
لاجرم
۞ رواحل غزلهای جهانگیرش در ادنی مدتی به اقصای ترکستان و هندوستان رسیده ، و قوافل سخنهای دلپذیرش در اقل زمانی به اطراف و اکناف عراقین و آذربایجان کشیده ، قد هب [ فهبب ؟ ] هبوب الریح
۞ و دب دبیب المسیح
۞ بَل سار مسیر الامثال و سری سر[ ی ] الخیال
۞ : سماع صوفیان بی غزل شورانگیز او گرم نشدی و مجلس می پرستان بی نقل سخن ذوق آمیز او رونق نیافتی
۞ :
غزل سرائی حافظ بدان رسید که چرخ
نوای زهره برامشگری
۞ بهشت از یاد
بداد داد سخن در غزل بدان وجهی
که هیچ شاعر از آنگونه داد نظم نداد
چه شعر عذب روانش ز بر کنی گوئی
هزار رحمت حق بر روان حافظ باد.
اما بواسطه ٔ محافظت درس قرآن ، و ملازمت بر تقوی و احسان
۞ و بحث کشاف و مفتاح
۞ و مطالعه ٔ مطالع و مصباح و تحصیل
۞ قوانین ادب و تجسس
۞ دواوین عرب ، بجمع اشتات غزلیات نپرداخت و بتدوین و اثبات ابیات مشغول نشد
۞ و مسود این ورق عفا اﷲ عنه ما سبق
۞ در درس گاه دین پناه مولانا و سیدنا استادالبشر قوام الملّة و الدّین عبداﷲ
۞ اعلی اﷲ درجاته فی اعلی علیین
۞ بکرّات و مرات که به مذاکره رفتی در اثناء محاوره گفتی
۞ که این فراید فواید را همه در یک عقد می باید کشید و این غرر درر را در یک سلک می باید پیوست تا قلاده ٔ جید وجود اهل زمان و تمیمه ٔ وشاح عروسان دوران گردد و آن جناب
۞ حوالت رفع ترفیع این بنا بر ناراستی روزگار کردی و بغدر اهل عصر عذر آوردی تا در تاریخ سنه ٔ اثنی
۞ و تسعین و سبعمائة [
792] ودیعت حیات بموکلان قضا و قدر سپرد و رخت وجود از دهلیز تنگ اجل بیرون برد و روح پاکش با ساکنان عالم علوی قرین شد و همخوابه ٔ
۞ پاکیزه رویان حورالعین گشت :
بسال باء و صاد و ذال ابجد
۞ ز روز
۞ هجرت میمون احمد
بسوی جنت اعلی روان شد
فرید عهد شمس الدین محمد
بخاک پاک
۞ او چون برگذشتم
نگه کردم صفا و نور مرقد.
و بعد از مدتی سوابق
۞ حقوق صحبت ، و لوازم عهود محبت ، و ترغیب عزیزان باصفا وتحریض دوستان باوفا، که صحیفه ٔ حال از فروغ روی ایشان جمال گیرد، و بضاعت افضال بحسن تربیت ایشان کمال پذیرد، حامل و باعث این فقیر شد بر ترتیب این کتاب وتبویب این ابواب ، امید به کرم واهب الوجود
۞ و مفیض الخیر و الجود آنکه قائل و ناقل و جامع و سامع را در خلال این احوال و اثنای این اشتغال حیاتی تازه و مسرتی بی اندازه کرامت گرداند
۞ و عثرات
۞ را بفضل شامل و لطف کامل درگذراند
۞ ، انه علی ذلک لقدیر و بالاجابة جدیر.
ترجمه ٔ احوال حافظ شیرازی : به اتفاق تذکره نویسان لقب اصلی او شمس الدین است ، و آن از بیت ذیل نیز که از قطعه ای در تاریخ وفات اوست برمی آید:
بسوی جنت اعلی روان شد
فرید عهد شمس الدین محمد.
نویسنده ٔ مقدمه ٔ دیوان حافظ او را (شمس الملة و الدین ) یاد کرده و در یکی از دیوانهای چاپی حافظ
۞ «شمس الدین و الدنیا» نوشته اند، بدیهی است که لقب او همان شمس الدین بوده و «ملت » و «دنیا» زائد است . پس از وفات او، اهل ذوق و عرفان وی را به القاب ذیل خوانده و ستوده اند: بلبل شیراز، لسان الغیب ، خواجه ٔ عرفان ، خواجه ٔ شیراز، ترجمان الحقیقة، کاشف الحقایق ، ترجمان الاسرار، مجذوب سالک ، ترجمان اللسان ، و غیره . نام وی به اتفاق همه ٔ صاحبان تذکره محمد است و آن از بیت ذیل نیز که از قطعه ای در تاریخ وفات اوست ، تأیید میشود:
یگانه سعدی ثانی ، محمد حافظ
از این سراچه ٔ فانی بدار راحت رفت .
و همچنین در قطعه ای دیگردر تاریخ وفات او «فرید عهد شمس الدین محمد» آمده که در فوق نقل شد. تخلص خواجه «حافظ» است و او خود در مقطع اغلب غزلیات و ضمن بعض اشعار دیگر خویش این تخلص را بکار برده است و حتی یک غزل مردف بکلمه ٔ «حافظ» در دیوان خواجه است به مطلع ذیل :
ز چشم بد رخ خوب ترا خدا حافظ
که کرد جمله نکوئی بجای ما حافظ
۞ .
از قدیم حافظ به کسانی که قرآن را از بر داشتند اطلاق میشده ، خواجه ٔ شیراز نیز قرآن را با روایات سبع از بر داشت :
عشقت رسد بفریاد گر خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت .
از اینرو خواجه کلمه ٔ «حافظ» را تخلص خویش اختیار کرد:
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد
لطایف حکمی با نکات قرآنی .
خانواده : اطلاع دقیقی از خانواده ٔ حافظ در دست نیست . جد حافظ را شیخ غیاث الدین
۞ و پدر وی را بعضی بهاءالدین و از اهل کوپای اصفهان
۞ و برخی کمال الدین و از مردم تویسرکان
۞ نوشته اند. در شغل پدر و اجداد او نیز اختلاف است : ریاض العارفین آنان را از علماء و فضلاء میداند و تذکره ٔ میخانه نویسد: شغل پدر او تجارت و صاحب ثروت و مکنت بود. جد حافظ
۞ یا پدر وی
۞ از مسقطالرأس خود، در زمان اتابکان فارس عازم شیراز شد و در آن شهر توطن گزید. مادر او بگفته ٔ عبدالنبی مؤلف میخانه از مردم کازرون بود و در محله ٔ دروازه ٔ کازرون شیراز خانه و مسکن داشته . پس از وفات پدر خواجه سه پسر از او بجا ماند که کوچکترین آنان محمد بود. برادران مدتی با هم زیستند و سپس جدا شدند
۞ وفقر و مسکنت بر ایشان مستولی گشت
۞ . از دو برادر یکی را حافظ خود بنام «خواجه خلیل عادل » میخواند و شاید «خلیل الدین عادل » نام داشته است . حافظ ماده تاریخ ذیل را بیاد او گفته :
برادر خواجه عادل طاب مثواه
پس از پنجاه ونه سال حیاتش
بسوی روضه ٔ رضوان سفر کرد
خدا راضی ز افعال و صفاتش
خلیل عادلش پیوسته بر خوان
وز آنجا فهم کن سال وفاتش .
چون شماره ٔ «خلیل عادل » بحساب جُمَّل
775 است که تاریخ وفات اوست و عمر او نیز بتصریح قطعه ٔ فوق
59 سال بوده پس تاریخ تولد وی بسال
716 است . حافظاین قطعه را نیز گویا در مرگ برادر دیگر خود که در جوانی فوت کرده بود، گفته است
۞ :
دریغا خلعت حسن جوانی
گرش بودی طراز جاودانی
دریغا حسرتا دردا کز این جوی
نخواهد رفت آب زندگانی
همی باید برید از خویش و پیوند
چنین رفته ست حکم آسمانی
و کل اخ یفارقه اخوه
لعمر ابیک الا الفرقدان .
در دائرةالمعارف بریتانیکا آمده : تاریخ فرشته پس از دو قرن فقط دریک جا از خواهر حافظ و اطفال او بدون ذکر اسامی آنان یاد کرده است (تاریخ فرشته چ جان بریگس بمبئی
1831 م . ج
1 ص
77). اکثر نویسندگان بطور قطع
۞ و برخی ظاهراً
۞ ، مولد او را شیراز دانسته اند. ملا عبدالنبی فخر زمانی قزوینی در تذکره ٔ میخانه درباب حافظ مینویسد: «والده اش کازرونی و در محله ٔ دروازه ٔ کازرون شیراز خانه و سکنی داشته اند». برخی از نویسندگان
۞ مسکن او را در محله ٔ شیادان شیراز نوشته اند، این محله با محله ٔ مورستان از زمان کریم خان زند، یک کوی گشته و مجاور درب شاهزاده قرار دارد
۞ . درباب تاریخ تولد خواجه اختلاف است ، دائرةالمعارف بریتانیکا می نویسد: «تاریخ دقیق تولد وی نامعلوم است ولی بطور قطع مولد او پیش از
700 هَ . ق .
1320/ م . نبوده است ». و غالباً تولد او رابالقطع والیقین در اوایل قرن هشتم هجری (چهاردهم م .) دانسته اند
۞ . دائرةالمعارف فرانسه تولد او را در ربع اول قرن هشتم هجری نوشته . فرصت ، عمر حافظ را چهل وشش سال دانسته و چون تاریخ وفات او
791 یا
792 است بنابر این قول ، مولد وی بسال
745 یا
746 باشد. مؤلف تذکره ٔ میخانه عمر حافظ را
65 سال گفته ، بنابراین تولد او در سال
726 اتفاق افتاده است . هیچیک از دو قول اخیر صحیح نیست ، زیرا قدیمترین شعر حافظ که میتوان تاریخی برای آن تعیین کرد، این قطعه است :
خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا
ای جلال تو به انواع هنر ارزانی
همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد
صیت مسعودی و آوازه ٔ شه سلطانی
گفته باشد مگرت ملهم غیب احوالم
این که شد روز سفیدم چو شب ظلمانی
در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر
همه بربود بیک دم فلک چوگانی
دوش در خواب چنان دید خیالم که سحر
گذر افتاد بر اصطبل شهم پنهانی
بسته بر آخور او استر من جو میخورد
توبره افشاند بمن ، گفت : مرا میدانی ؟
هیچ تعبیر نمیدانمش این خواب که چیست
تو بفرمای که در فهم نداری ثانی
۞ .
و ممدوح این قطعه جلال الدین مسعودشاه بن شرف الدین محمودشاه اینجو برادر مهتر شیخ ابواسحاق اینجوست که در بغداد به امیر شیخ حسن بزرگ پناهنده شده بود و مورد نوازش او واقع گشته با سلطان بخت دختر دمشق خواجه و خواهر دلشادخاتون (بیوه ٔ ابوسعید که در این وقت زن امیر شیخ حسن ایلکانی بود) ازدواج کرد و در سال
743 به امر شیخ حسن به اتفاق امیر یاغی باستی پسر هشتم امیر چوپان ، که هر دو را متفقاً به حکومت فارس معین کرده بود از طرف لرستان عازم شیراز شد. غالب مردم شیراز با وجود غلبه ٔ شیخ ابواسحاق حکومت شیراز را حق برادر بزرگ او مسعودشاه میدانستند و این سبب شد که بین طرفداران دو برادر اختلاف ایجاد شد ولی امیر شیخ ابواسحاق نسبت به برادر مهتر تواضع داشت و برحسب اشاره ٔ او از شیراز خارج شده بطرف گرمسیر شبانکاره رفت . خواجه حافظ قطعه ٔ فوق را در این هنگام گفته و از آن چنان برمی آید که یکی از کسان مسعودشاه استری از حافظ دزدیده بود و خواجه بوسیله ٔ این قطعه بطور مطایبه بدو تذکره داده است ، اما جلال الدین مسعودشاه اینجو بر اثر حسادت امیر یاغی باستی در
19 رمضان سال
743 بدست او کشته شد. بنابراین با ملاحظه ٔ تاریخ وفات خواجه در
791 یا
792 چنین برمی آید که خواجه این قطعه را لااقل
48 سال قبل از فوت خود گفته باشد
۞ . حافظ میگوید در مدت سه سال از شاه و وزیر مرزوق بوده است و بنابراین از سه سال پیش از این تاریخ یعنی از
740 با دربار مرتبط بوده است و اگر سن او را در این تاریخ در حدود سی سال فرض کنیم ، تاریخ تولد او در حدود
710 بدست می آید. حافظبه تصریح ِ مقدمه ٔ منسوب به محمد گلندام «در درس گاه دین پناه مولانا و سیدنا استادالبشر قوام الملة و الدین عبداﷲ»
۞ حاضر میشد و از دیگر استادان عصر نیز کسب علم و ادب کرد، خود گوید:
علم و فضلی که بچل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه بیکجا ببرد.
و بارها از مدرسه و قیل و قال بحث یاد کرده است :
طاق و رواق مدرسه و قیل و قال بحث
در راه جام و ساقی مهرو نهاده ایم .
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر
چه وقت مدرسه و بحث و کشف ِ کشّافست ؟
درنتیجه حافظقرآن را از بر کرد:
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
بقرآنی که اندر سینه داری .
و روایات قراء سبعه را تماماً محفوظ داشت :
عشقت رسد بفریاد گر خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت .
خواجه در تفسیر نیز دست داشته ، بقول نویسنده ٔ مقدمه ٔ منسوب به محمد گلندام «بحث کشاف » میکرد
۞ و خود گوید:
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر
چه وقت مدرسه و بحث و کشف ِ کشّاف است ؟
صاحب مجمعالفصحاء تألیف تفسیری را نیز بدو نسبت میدهد. از این بیت او برمی آید که وی بر بطون تفاسیر اطلاع داشته است :
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد
لطایف حکمی با نکات قرآنی .
نیز بتصریح مقدمه ٔ دیوان ، خواجه به «مطالعه ٔ مطالع و مصباح » مشغول بود. کتب بسیاری بنام «مطالع» و شرح مطالع در حکمت و منطق و کلام و غیره باقی است
۞ . بعض محققین منظور از «مطالع» مذکور را همان «مطالع الانظار فی طوالع الانوار» تأليف بیضاوی (متوفی
685 هَ . ق .) در حکمت
۞ و برخی مراد شرح مطالع قطب الدین رازی که در منطق تألیف شده ، دانسته اند
۞ . همچنین کتب بسیار بنام «مفتاح » و شروح آنها اشتهار دارد
۞ و مراد از مفتاح مذکور به اتفاق «مفتاح العلوم » تألیف سکاکی (متوفی بسال
636 هَ . ق .) است و این کتاب در عصر حافظ از کتب درسی بوده است چنانکه احمدبن ابی الخیر، در شرح حال قطب الدین ابوسعید محمد السیرافی نویسد (شیرازنامه ص
145):«کتاب مفتاح العلوم فی المعانی و البیان بالتمام در حضرتش خوانده ام و بشهور سنه ٔ احدی و عشرین و سبعمائه [
721 ] بجوار حق پیوست ». نویسنده ٔ مقدمه ٔ دیوان گوید: خواجه بتحصیل قوانین ادب و تجسس دواوین عرب »
۞ مشغول بود، و خود او گوید:
اگرچه عرض هنر پیش یار بی ادبی است
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی است .
حافظ به موطن خویش شیراز بسیار علاقمند بود و در اشعار خود این علاقه را نیک نشان داده است :
شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال لب هفت کشور است
فرق است از آب خضر که ظلمات جای اوست
تا آب ما که منبعش اﷲاکبر است .
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکناباد و گلگشت مصلی را.
اگرچه زنده رود آب حیاتست
ولی شیراز ما از اصفهان به .
و در غزلی شیراز را چنین توصیف کند:
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکناباد ما صد لوحش اﷲ
که عمر خضر می بخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلی
عبیرآمیز می آید شمالش
بشیراز آی و فیض روح قدسی
بجوی از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد آنجا
که شیرینان ندادند انفعالش ...
از اینرو حافظ نمیخواسته است هیچگاه شیراز را ترک گوید و سفر گزیند:
من کز وطن سفر نگزیدم بعمر خویش ...
و علت سفر نگزیدن را همان علاقه ٔ به شیراز و نزهت گاههای آن داند:
نمیدهند اجازت مرا به سیر و سفر
نسیم باد مصلی و آب رکناباد.
اما عاقبت حاسدان موجب ملالت خواجه گردیدندو وی گفت :
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
باید برون کشید از این ورطه رخت خویش .
زیرا درنتیجه ٔ تصاریف روزگار، ذوق سلیم از شیرازیان رخت بربسته بود:
سخندانی و خوشخوانی نمیورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم .
حافظ آرزوی سفر کرد:
آب و هوای فارس عجب سفله پرور است
کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم
حیف است بلبلی چو من اکنون در این قفس
با این لسان عذب که خامش چو سوسنم .
و در جای دیگر گوید:
ره نبردیم بمقصود خود اندر شیراز
خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند.
و نیز:
از گل فارسیم غنچه ٔ عیشی نشکفت
حبذا دجله ٔ بغداد و می روحانی .
سفر بغداد میسر نشد ولی وسیله ٔ مسافرت او به یزد فراهم آمد. در این زمان یزد تحت سلطنت شاه یحیی (برادرزاده ٔ شاه شجاع ) بود، حافظ، در غزل ذیل علاقه ٔ خود را به یزدیان اظهار می کند:
ای فروغ حسن ماه از روی رخشان شما
آبروی خوبی از چاه زنخدان شما...
و در آن میان می گوید:
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگوی
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان
۞ شما
گرچه دوریم از بساط قرب ، همت دور نیست
بنده ٔ شاه شمائیم و ثناخوان شما...
ای شهنشاه بلنداختر، خدا را همتی
تا ببوسم همچو گردون خاک ایوان شما
میکند حافظ دعائی ،بشنو و آمین بگوی
روزی ما باد لعل شکّرافشان شما.
پس خواجه به یزد حرکت کرد و این سفر پس از سال
764 هَ . ق . ظاهراً اتفاق افتاده است ، زیرا در این حدود شاه یحیی به حکومت یزد منصوب شد و تا گاه وفات شاه شجاع یعنی سال
786 بهمین سمت باقی بود. حافظ بخدمت شاه یحیی رسید ولی او که مردی لئیم بود شاعر را بی بهره گذاشت و وی مأیوس شد و غزلی به مطلع ذیل بدو فرستاد:
دانی که چیست دولت ، دیدار یار دیدن
در کوی او گدائی بر خسروی گزیدن
که در پایان گوید:
گوئی برفت حافظ از یاد شاه یحیی
یارب بیادش آور درویش پروریدن .
ولی باز مؤثر نیفتاد. مردم یزد نیز قدر آن بزرگوار نشناختند و او را رنجانیدند و حافظ این غزل بسرود:
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت
بهواداری آن سرو خرامان بروم
گرچه دانم که بجائی نبرد راه غریب
من ببوی خوش آن زلف پریشان بروم ...
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
نذر کردم گر از این غم بدر آیم روزی
تا در میکده شادان و غزلخوان بروم .
خواجه ٔ شیراز ظاهراً به یاری خواجه جلال الدین تورانشاه وزیر به شیراز بازگشت . پس از چندی سلطان محمودشاه دکنی از خواجه درخواست که به هند سفر کند، حافظ این دعوت را پذیرفت و بجزیره ٔ هرمز رفت و در آنجا به کشتی نشست ، قضا را بادی مخالف بوزید و دریا را منقلب ساخت ، حافظ از رفتن اباء کرد و از کشتی بیرون شد و غزلی گفته نزد میرزا فضل اﷲ اِنجو وزیر محمودشاه فرستاد که بعرض شاه برساند:
دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کز این خوشتر نمی ارزد
بکوی می فروشانش به جامی برنمی گیرند
زهی سجاده ٔ تقوی که یک ساغر نمی ارزد
رقیبم سرزنشها کرد، کز این باب رخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی ارزد
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما بترک سر نمی ارزد
بس آسان می نمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد
ترا آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی ّ جهانگیری غم لشکر نمی ارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منت دونان به صد من زر نمی ارزد.
طریقت حافظ: درباره ٔ طریقت حافظ گفتگو بسیار است . پیداست که خواجه دیری در طلب و سرگردان بود:
دل چو پرگار بهر سو دورانی میکرد
وَاندر آن دایره سرگشته ٔ پابرجا بود.
و در وادی حیرت فرورفت :
از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود
زنهار از این بیابان ، وین راه بی نهایت .
و دانست :
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صدهزار منزل بیش است در بدایت .
و چندان انتظار کشید که فرمود:
مردم ز انتظار و در این پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمیدهد.
خواجه از سرگردانی ملول شد و دانست که «بخود اهتمام نمودن » تنها باعث وصال نیست :
بسعی خود نتوان برد ره بگوهر مقصود
خیال بود که این کار بی حواله برآید.
ونیز:
مددی گر بچراغی نکند آتش طور
چاره ٔ تیره شب وادی ایمن چه کنم ؟
کجاست اهل دلی تا کند دلالت خیر
که ما به دوست نبردیم ره به هیچ طریق .
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت .
جامی در نفحات الانس آرد
۞ : «هرچند معلوم نیست که وی به یکی از اهل تصوف نسبت ارادت کرده باشداما سخنانش چنان با مشرب این طایفه واقع شده است که هیچ کس را این اتفاق نیفتاده » و امیر شیرعلی لودی درمرآةالخیال
۞ همین مطلب راآورده است . هدایت در ریاض العارفین نوشته : «جامی در نفحات الانس آورده است که حافظ پیری نداشت و همین امر درمحضر یکی از عرفا مذکور شد، فرمود که : اگر بی پیر چون حافظ توان شد کاش مولوی جامی هم پیر نداشتی ». از اشعار حافظ چنین برمی آید که وی به پیری رسیده بود:
ای دلیل ره گم گشته ، خدا را مددی
که غریب ار نبرد ره بدلالت برود.
ای آنکه ره به مشرب مقصود برده ای
زین بحر قطره ای به من خاکسار بخش .
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده میروم و همرهمان سوارانند.
کار از تو میرود مددی ای دلیل راه
کانصاف میدهیم ز راه اوفتاده ایم .
و حتی از «پیر طریقت » یاد میکند:
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است .
و به سالکان اندرز دهد:
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم
که گم شد آنکه در این ره برهبری نرسید.
بی خضر مرو تو در خرابات
هرچند سکندر زمانی .
کلید گنج سعادت قبول اهل دلست
مباد کس که در این نکته شک و ریب کند
شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد
که چند سال بجان خدمت شعیب کند.
در اینجا تصریح میکند که به پیران متوسل شده است :
عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم
دست شفاعت هر زمان ، در نیکنامی میزنم .
در غزل ذیل ، مژده ٔ قرب ورود مسیحانفسی میدهد:
مژده ای دل که مسیحانفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریادرسی می آید
زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس
موسی آنجا به امید قبسی می آید
جرعه ای ده که به میخانه ٔ ارباب کرم
هر حریفی ز پی ملتمسی می آید
یاردارد سر صید دل حافظ، یاران
شاهبازی به شکار مگسی می آید.
و حافظ بدو رسید:
بنده ٔ پیر مغانم که ز جلهم برهاند
پیر ما هرچه کند عین دلالت باشد.
اما طریقت حافظ همچون طریقت صوفیان عصر نبود و از زهد و ریا و مرید و خانقاه بیزار بود:
رطل گرانم ده ای مرید خرابات
شادی شیخی که خانقاه ندارد.
از اینرو طریقت و نام مرشد خویش پوشیده داشت .
معاصرین : معاصرین خواجه از علماء، شیخ مجدالدین اسماعیل بن محمدبن خداداد قاضی شیراز (متوفی
765)، قاضی عضدالدین عبدالرحمن بن احمد ایجی مؤلف مواقف (متوفی
765)، شیخ بهاءالدین از ائمه ٔ جماعت (متوفی
782)، علامه میر سیدشریف جرجانی (متوفی
816)، قوام الدین عبداﷲ (متوفی
772). و از عرفا شیخ امین الدین (متوفی
745)، خواجه سیدکمال الدین ابوالوفا، شیخ زین الدین تایبادی (متوفی
791)، شاه نعمةاﷲ ولی ماهانی (متوفی
827). و از شعراء خواجوی کرمانی (متوفی
763)، عبید زاکانی (متوفی
771 ؟)، عماد فقیه کرمانی (متوفی
733)، سلمان ساوجی (متوفی
778)، کمال خجندی (متوفی پس از
793)، بسحاق شیرازی مشهور به اطعمه (متوفی
840). از پادشاهان اینجو، جلال الدین مسعودشاه ، شاه شیخ ابواسحاق (مقتول بسال
754). و از سلاطین آل مظفر، امیر مبارزالدین محمد (
718-
765)، شاه شجاع (
760-
786)، سلطان زین العابدین (
786-
789)، شاه یحیی (
789-
795)، شاه منصور (
790-
795). و از سلاطین آل جلایر (ایلکانی ) سلطان اویس (
677-
757)، سلطان احمد (
784-
813). و از سلاطین هند سلطان غیاث الدین (متوفی
775)، محمودشاه دکنی (
780-
799)، تهمتن بن تورانشاه سلطان هرمز، و نیز امیر تیمور گورکانی (
771-
817). از وزراء خواجه عمادالدین محمود وزیر شاه ابواسحاق وحاج قوام الدین حسن (متوفی
754) وزیر شاه ابواسحاق ، برهان الدین (متوفی بسال
780) وزیر امیر مبارزالدین محمد، قوام الدین محمد صاحب عیار (مقتول بسال
764) وزیرشاه شجاع ، خواجه جلال الدین تورانشاه (متوفی بسال
787) وزیر شاه شجاع را باید نام برد. وفات خواجه بقول اشهر در
792 اتفاق افتاده است
۞ . (نقل به اختصار از حافظ شیرین سخن تألیف محمد معین ج
1). ادوارد براون در ج
3 تاریخ ادبیات خود آرد:درباب این شاعر بزرگ ، که او را لسان الغیب و ترجمان الاسرار لقب داده اند اشاراتی طبعاً در بسیاری از کتب مانند تذکرةالشعراء که بعد از فوت او است تا مجمعالفصحاء و ریاض العارفین تألیف هدایت که در قرن گذشته نگاشته شده ، آمده ، و همه مشتمل بر نام و شرح مختصری ازحالات وی میباشد، ولیکن هیچ یک از آنها مطالب مفصلی که جزئیات احوال او را نشان دهد ندارد، و غالباً حکایاتی است مربوط به بعضی ابیات او که آنها نیز بیشتر اختراعی و مصنوعیست ، برای آنکه آن ابیات را شرح و تفسیر کنند. تنها اثری از معاصرین حافظ مشتمل بر ذکر نام او که ما را بدان آگاهی حاصل شده همانا مقدمه ایست که یکی از دوستان وی که جامع اشعار او بوده موسوم به محمد گلندام نوشته
۞ . وی در آنجا پس از اطناب کلام در ذکر صفات شریفه و محبوبیت او نزد خاص و عام و شهرت جهان گیری که حتی در زمان حیات او را حاصل شده ، و قوافل سخنهای دلپذیرش از فارس نه تنها بخراسان و آذربایجان ، بلکه به عراق و هندوستان رفته ، چنین میگوید: «اما بواسطه ٔ محافظت درس قرآن و ملازمت شغل سلطان و بحث کشاف
۞ و مصباح
۞ و مطالعه ٔمطالع
۞ و مفتاح
۞ و تحصیل قوانین ادب ، و تحقیق دواوین عرب ، بجمع اشتات غزلیات نپرداخت و بتدوین و اثبات ابیات مشغول نشد. و مسود این اوراق اقل انام محمد گلندام عفی اﷲ عنه ما سبق در درس گاه دین پناه مولانا و سیدنا استادالبشر قوام الملة و الدین عبداﷲ اعلی اﷲ درجاته بکرّات و مرّات که به مذاکره رفتی در اثناء محاوره گفتی که این فراید فواید را همه در یک عقد می باید کشید، و این غرر درر را در یک سلک میباید پیوست ، تا قلاده ٔ جید وجود اهل زمان و تمیمه ٔ وشاح عروسان دوران گردد. و آن جناب حوالت رفع و ترفیع این بنا بر ناراستی روزگار کردی و بغدر اهل عصر عذر آوردی تا در تاریخ سنه ٔ احدی و تسعین و سبعمائة
۞ ودیعت حیات بموکلان قضا و قدر سپرد».
شرح حالات حافظ: راجع به احوال حافظ سِر گور اوزلی
۞ در کتاب دلپذیر خود موسوم به یادداشتهائی راجع به ترجمه ٔ حال شعرای ایرانی
۞ شرحی نگاشته و غالب حکایات راجع به ابیاتی را که در دیوان اوست جمعآوری کرده است و نیز تفصیلی مشروح و قابل تحسین از عصر و زمان استاد شیراز و کلیاتی راجع به اشعار او در مقدمه ٔ ترجمه ٔ دیوان او به انگلیسی تألیف میس گرترود لوتین بل
۞ تحت عنوان اشعاری از دیوان حافظ
۞ آمده است که آنرا باید در عداد بهترین آثار انگلیسی درباره ٔ این شاعر فارسی بشمار آورد.
تحقیقات شبلی درباره ٔ حافظ: خلاصه رویهمرفته بهترین و کاملترین مطالعات محققانه ای که درباره ٔ حافظ بعمل آمده ، آنچه من اطلاع دارم ، همانا در کتاب شعرالعجم است که شبلی نعمانی بزبان اردو نگاشته ، و در این فصل کراراً از آن نقل کرده ایم . تصور میرود بهتر آنست که بهر صورت از آنچه او گفته درباب تاریخ احوال آن شاعر خلاصه ای ترتیب دهیم که شامل بعضی حقایق درباره ٔ اوضاع و احوال او و مناسبات وی با معاصرینش نیز میباشد و از اشعار او هم استنباط میتوان کرد و نیز به منابعی که در تاریخ زندگانی او بزبان فارسی محل مراجعه ٔ آن مؤلف دانشمند بوده است اشاره کنیم . وی در میان آنها مخصوصاً اسامی این کتب را ذکر میکند: حبیب السیر (رجوع به جزء
3 ص
37متن کتاب شود) و تذکره ٔ میخانه تألیف عبدالنبی فخرالزمان
1036هَ . ق .
1626/ م . که در زمان سلطنت جهانگیر تألیف شده و متأسفانه بدست نویسنده نرسیده است
۞ .
منابع فارسی در ترجمه ٔ احوال حافظ:
۞ مؤلفات فارسی که در احوال رجال محل مراجعه ٔ ما واقع شد اطلاعات زیادی بما نداد (زیرا چنانکه شبلی اشاره میکند همه ٔ آنها از یکدیگر استنساخ و نقل کرده اند ومطالبی که گفته اند دلیل محکمی بر صحت آن قائم نیست بلکه موجب سهو و اشتباه نیز می شود) و آنها عبارتند از: تذکرةالشعراء دولتشاهی ، بهارستان ، نفحات الأنس جامی ، آتشکده ٔ لطفعلی بیک که عیناً ناقل دولتشاه بوده است ، هفت اقلیم و بالاخره مجمعالفصحاء که تألیف جدیدی است و بعضی اطلاعات تازه که صحت آن مشکوک است بدست میدهد، مانند اینکه اصل حافظ از تویسرکان بوده و اینکه او را تألیفی در تفسیر قرآن میباشد.
نسبت و دوره ٔ طفولیت حافظ: شبلی نعمانی در کتاب خود مطالب را به اسلوب منظمی بیان کرده ، نخست از نسب و کیفیات تحصیلات حافظ شروع به سخن کرده و آن مطالب را از تذکره ٔ میخانه که در فوق مذکور شد اخذ کرده . لیکن ظاهراً خود به تذکره ٔ مذکور چندان اعتباری نمیدهد. بهرحال بنابر آنچه نوشته است پدر حافظ موسوم است به بهاءالدین و از اصفهان به شیراز در عصر اتابکان فارس مهاجرت کرده و در آنجا به کسب و تجارت ثروتی اندوخته است ، ولی عاقبت او را مرگ دررسیده و کارهای او آشفته گشته و او را وارثي نبود جز زوجه و فرزندی خردسال که به بینوائی و تنگدستی معاش میکردند. و آن پسر بعدها ناگزیر گردید که روزی خود را به عرق جبین و کدّ یمین حاصل کند. با اینهمه هر وقت فرصت و مجالی مییافت در مکتبی که در جوار او بود به کسب کمال میپرداخت . در آنجا سرمایه ٔ علمی به کف آورد و قرآن مجید را حفظ کرد و از همین رو بعدها وی تخلص خود را حافظ قرار داد. لقب «حافظ» عموماً به کسانی اطلاق میشود که میتوانستند کلام اﷲ مجید راتماماً از بر بدون غلط بخوانند، اندکی برنیامد که وی به نظم اشعار مشغول گردید لیکن او را در این کار براعتی حاصل نمیگردید، تا اینکه در شب قدری در بقعه ٔ باباکوهی که در تل شمالی شیراز واقع است او را مکاشفه ای روی داد و توفیق زیارت امام علی بن ابی طالب او راحاصل گردید که به او غذای ربانی عنایت کرد، و به وی فرمود که از این پس موهبت شعر و کلید علم لدنی نصیب او خواهد شد
۞ .
ممدوحین حافظ: بعد از آن شبلی نعمانی سخن را به ذکر بعضی از سلاطین و امرا که حافظ را در کنف لطف و حمایت خود قرار داده بودند معطوف میسازد، و در آن میان نخست شاه شیخ ابواسحاق اینجو را نام میبرد
۞ . این امیر پسر محمود
۞ اینجوست که در زمان سلطنت غازان خان به حکومت فارس منصوب گردید. ابواسحاق خود شاعر و شاعردوست ، و مردی سرخوش و عیاش بود و بطوری از امور مملکت غفلت داشت که چون عاقبت یکی از مقربان درگاه وی موسوم به شیخ امین الدین وی را به وخامت کارها متوجه ساخت و قوت روزافزون دشمنان وی یعنی آل مظفر را که به محاصره ٔ پایتخت او مشغول بودند به وی تذکر داد، او در جواب گفت دشمن وی باید احمقی نادان باشد که در این فصل دلاویز بهار به این وضع به جنگ پرداخته است و سپس این بیت بخواند:
بیا تا یک امشب تماشا کنیم
چو فردا شود فکر فردا کنیم .
حافظ درباب دوره ٔ سلطنت کوتاه ولی طربناک ابواسحاق میگوید:
راستی خاتم فیروزه ٔ بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.
رجال خمسه ٔ دربار ابواسحاق ؛ قطعه ٔ ذیل را حافظ به یاد پنج تن که دربار شاه ابواسحاق بوجود ایشان آرایش گرفته بودگفته است و آنها از رجال عمده ٔ آن عصرند:
بعهد سلطنت شاه شیخ ابواسحاق
به پنج شخص عجب ملک فارس بود آباد
نخست پادشهی همچو او ولایت بخش
که گوی فضل ربود او بعدل و بخشش و داد
دوم بقیه ٔ ابدال شیخ امین الدین
۞ که بود داخل اقطاب و مجمع اوتاد
سوم چو قاضی عادل اصیل ملت و دین
۞ که قاضیی به از او آسمان ندارد یاد
دگر چو قاضی فاضل عضد
۞ که در تصنیف
بنای شرح مواقف بنام شاه نهاد
دگر کریم چو حاجی قوام
۞ دریادل
که او بجود چو حاتم همی صلا درداد
نظیر خویش بنگذاشتند و بگذشتند
خدای عزّوجل جمله را بیامرزاد
۞ .
مبارزالدین مظفر؛ امیر مبارزالدین محمدبن مظفر که در مملکت فارس از سال
754 هَ . ق .
1353/م . تا سال
759 هَ . ق .
1357/ م . حکومت کرد بکلی با سلف خود ابواسحاق خوشگذران مباینت داشت و از جنسی دیگر بود، مردی سخت و قسی و غلیظالقلب ، بمحض اینکه شیراز را بگشود در تمامت میخانه ها را ببست و باده نوشی و میگساری را بسختی ممانعت کرد، از این ریاکاری حافظ رنجیده خاطر شد و در یکی ازغزلهائی که به این ایام ضیق و عسرت اشاره میکند، چنین میگوید:
اگرچه باده فرح بخش و باد گلبیز است
ببانگ چنگ مخور می که محتسب
۞ تیز است
در آستین مرقع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است
ز رنگ باده بشوئید خرقه ها از اشک
که موسم ورع و روزگار پرهیز است .
و نیز گفته :
بود آیا که در میکده ها بگشایند
گره از کار فروبسته ٔ ما بگشایند
گیسوی چنگ ببرّید بمرگ می ناب
تا همه مغبچه ها زلف دوتا بگشایند
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه ٔ تزویر و ریا بگشایند
اگر ازبهر دل زاهد خودبین بستند
دل قوی دار که ازبهر خدا بگشایند.
شاه شجاع و میخانه ها؛ شاه شجاع که بجای پدر خویش امیر مبارزالدین به سلطنت نشست ، سختگیریهای جابرانه ٔ او را بنرمی و ملاطفت جبران کرد و رباعی ذیل را خود در این باب گفته است :
در مجلس دهر ساز مستی پست است
نه چنگ بقانون و نه دف بر دست است
رندان همه ترک می پرستی کردند
جز محتسب شهر که بی می مست است .
و پس از آنکه میخانه ها بازگشوده شد حافظ در غزل ذیل از این افتتاح شادی کرده است :
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده بگوش
که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش
شد آنکه اهل نظر بر کناره میرفتند
هزار گونه سخن بر زبان و لب خاموش
ببانگ چنگ بگوئیم آن حکایتها
که از نهفتن آن دیگ سینه میزد جوش
رموزمملکت خویش خسروان دادند
گدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش .
و باز در غزل دیگر گفته است :
قسم بحشمت و جاه و جلال شاه شجاع
که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
ببین که رقص کنان میرود به ناله ٔ چنگ
کسی که اذن نمیداد استماع سماع .
و هم در غزلی دیگر از اوست :
چنگ در غلغله آمد که کجا شد منکر
جام در قهقهه آمد که کجا شد مناع
عمر خسرو طلب ار نفع جهان میطلبی
که وجودیست عطابخش و کریمی نفاع
مظهر لطف ازل روشنی چشم امل
جامع علم و عمل جان جهان ، شاه شجاع .
رشک شاه شجاع به حافظ؛ با وجود همه ٔ این اشعار و دیگر ابیات در مدح شاه شجاع ، گویند که رابطه ٔ میان شاه و آن شاعر چندان نیکو نبوده است . شاه شجاع را حسن عقیدتی به فقیه زمان عماد فقیه کرمانی بوده است و او چنانکه منقول است گربه ای داشته که او رادر هنگام اداء نماز و انجام رکوع و سجود تعلیم داده بود که به او اقتدا و تقلید کند، این عمل گربه را شاه بر کشف و کرامت فقیه حمل میکرد
۞ ولی حافظ آنرا حیله گری و مکاری میدانست و در آن باب این غزل راگفت :
صوفی بجلوه آمد وآغاز ناز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
ای کبک خوش خرام که خوش میروی بناز
غره مشو که گربه ٔ عابد نماز کرد
۞ .
نظر حافظ درباره ٔ عماد فقیه کرمانی ؛ ظاهراً همین سؤنظر حافظ درباره ٔ عماد سبب اصلی بی میلی شاه شجاع نسبت به وی گردید، ولی چون شاه خود نیز در شعرسرائی با حافظ رقابت میکرد و شعر او به پایه ٔ کلام استاد نمیرسید از اینرو نایره ٔ حسد در باطن وی مشتعل شد و بر بی لطفی بیفزود. وقتی سلطان بر شعر حافظ عیب گرفته و گفت غزلیات او در معانی و مقاصد مختلفه است و در باب واحد نیست ، لحظه ای صوفیانه است و دیگر دم عاشقانه ، در بیتی مستانه و جسمانی و در بیتی جدّی و روحانی ، یکی لطیف و عرفانی است و در جای دیگر گستاخانه ، حافظ چون بشنید گفت : آری با همه ٔ این عیوب در آفاق اشتهار یافته و همه کس آنرا میخواند و تحسین میکند لیکن اشعار دیگر حریفان هیچگاه از دروازه ٔ شهر بیرون نرفته است . شاه شجاع از این سخن برنجید، و اندکی برنیامد که این بیت حافظ اتفاقاً بسمع او رسید که میگوید:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پی امروز بود فردائی .
حافظ را آگاه کردند که این بیت را بر او گرفته و آنرا وسیله ٔ تهمت کفر و ارتداد شناخته اند، چه شک در وقوع روز قیامت کفر است . وی با اضطراب خاطر نزد مولانا زین الدین ابوبکر تایبادی که در آن وقت بعزم سفر حج به شیراز رسیده بود رفته و از او علاج کار خواست . مولانا به او گفت که بیتی دیگر در آن غزل درج باید کرد و آن بیت را بطریق نقل قول از دیگران روایت کرد، تا بنابه قاعده ٔ «نقل کفر کفر نیست » او را مجال عذری باشد. حافظ قول او را بکار بسته و این بیت بگفت ، و مقدم بر آن مقطع درج فرمود:
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسائی .
و چون او را به گناه ارتداد و ارتیاب در امر معاد متهم ساختند به بیت دوم استناد کرد و گفت که وی گوینده ٔ آن سخن نیست و اگر ترسائی چنین کلام گفته باشد بر او حرجی نیست
۞ .
شاه منصور؛ شاه شجاع در سال
785 هَ . ق .
1383/ م . یا در سال
786 وفات یافت
۞ و بجای وی سلطان زین العابدین پسر وی پادشاه گردید. او نیز بدست ابن عم خود دستگیر شد و در سال
789 هَ . ق .
1387/ م .معزول و محبوس گردید و حافظ فتح او را به غزل ذیل تهنیت گفته است :
بیا که رایت منصورِ پادشاه رسید
نوید فتح و ظفر تا به مهر وماه رسید.
شاه زین العابدین که بعد از دستگیری بفرمان شاه منصور کور گردیده قبلاً سلطنت تیمور را شناخته و فرستاده ٔ او قطب الدین را پذیرفته ، نام او را در سکه و خطبه مندرج فرموده بود، و تیمور خود اندکی قبل از عزل شاه زین العابدین یعنی در سال
789 هَ . ق .
1387/ م . به شیراز ورود کرد، در همین سفر بوده است که ظاهراً واقعه ٔ ملاقات امیرتیمور با خواجه حافظ روی داده که تفصیل آنرا دولتشاه سمرقندی (چ لیدن ص
305) نقل کرده و گفته است که آن در سال
795 یعنی در سفر دوم تیمور به شیراز واقع شده و حال آنکه در آن وقت سه یا چهار سال از تاریخ فوت شاعر شیراز میگذشته است .
تاریخ وفات حافظ: عجب این است که دولتشاه با همان عدم توجه و بی دقتی معهود نخست تاریخ این ملاقات را در سال
795 هَ .ق .
1393/ م . ذکر میکند و سپس به سهو و اشتباه تاریخ وفات حافظ را یک سال قبل از آن یعنی سال
794 هَ . ق .
1392/ م . قید میکند، و حال آنکه واقعه ٔ فوت خواجه درسال
791 یا احتمالاً در سال بعد یعنی
792 واقع شده است . اول بموجب قطعه ٔ ماده تاریخی است که هم اکنون در روی سنگ قبر او نقش و حک شده و آن این است :
چراغ اهل معنی خواجه حافظ
که شمعی بود از نور تجلی
چو در خاک مصلی یافت منزل
بجو تاریخش ازخاک مصلی .
مجموع حروفی که کلمات «خاک مصلی » را تشکیل میدهد بحساب جمل
791 میشود. هرمان بیکنل
۞ در کتابی که راجع به حافظ شیرازی و ترجمه ٔ منتخباتی از اشعار او نوشته
۞ ، ماده تاریخ فوق را بطوری بکار برده که با استخراج اعداد لاتین از آن همان عدد
791 حاصل میشود. و نیز همین سال را محمدگلندام جامع دیوان حافظ ذکر میکند لکن جامی در نفحات الانس و خواندمیر در حبیب السیر و فصیحی خوافی در کتاب مجمل ، سال بعد، یعنی سنه ٔ
792 را سال وفات خواجه دانسته اند
۞ .
شهرت حافظ در ایام حیات وی : سابقاً بشهرت عظیم حافظ حتی در ایام حیات او اشاره کردیم چنانکه خود او نیز میگوید:
بشعر حافظ شیراز میگویند و میرقصند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی .
در بیتی دیگر بغزلی که خود سروده اشاره کرده و گفته است :
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
۞ طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یکشبه ره صدساله میرود.
نه تنها با ملوک مظفری شیراز بلکه با بسیاری از دیگر امراء ملوک معاصر، حافظ را رابطه بوده است . سلطان احمدبن اویس جلایری پادشاه فاضل و کامل که از سلاله ٔ ایلخانیان در بغداد سلطنت میکرد و خود نیز شاعر و موسیقی شناس و نقاش و هنرپیشه بود و کراراً کوشش میکرد که حافظ را به دربار خود جلب کند لیکن بدلیلی که خود شاعر گفته است :
نمیدهند اجازت مرا به سیر و سفر
نسیم خاک مصلی و آب رکن آباد
موفق نگردید، معذلک حافظ در مدح او اشعاری دارد که از آن جمله این غزل است :
احمداﷲ علی معدلة السلطان
احمد شیخ اویس حسن ایلخانی
خان بن خان و شهنشاه شهنشاه نژاد
آنکه میزیبد اگر جان جهانش خوانی
از گل فارسیم غنچه ٔ عیشی نشکفت
حبذا دجله ٔ بغداد و می روحانی
برشکن کاکل ترکانه که در طالع تست
دولت خسروی و منصب چنگزخانی
۞ .
هرچند حافظ هیچوقت به سفر بغداد که آرزوی او بود توفیق نیافت لیکن ظاهراً این آرزو را همیشه در دل داشت چنانکه یک جا میگوید:
ره نبردیم بمقصود خود اندر شیراز
خرّم آن روز که حافظ ره بغداد کند.
دعوت حافظ به هندوستان : دو تن از ملوک هند نیز سعی کردند که حافظ را به سفر هندوستان و زیارت دربار خود راغب سازند، یکی از آنها محمودشاه بهمنی دکنی است که شاهی شعردوست و شاعرنواز بود، به وساطت یکی از مقربان درگاه خود موسوم به میر فضل اﷲ حافظ را به تختگاه خود دعوت کرد و برای او وجهی که کفاف مصارف سفر وی را کند گسیل داشت . حافظ قسمت عمده ٔ آن مبلغ را قبل از حرکت از شیراز خرج کرد و چون در بین راه خود به خلیج فارس به قصبه ٔ لار رسید یکی از دوستان فقیر و تهیدست خود را در آنجا بدید و آنچه برای او باقی مانده بود به او عطا کرد، و در آنجا دو تن از بازرگانان ایرانی خواجه محمد کازرونی و خواجه زین الدین همدانی که عازم سفر هندوستان بودند به او تکلیف کردند که با آنان همسفر شده و در برابر لذت مصاحبت او مخارج مسافرتش را بپردازند، حافظ تقاضای ایشان راپذیرفته با آنها تا بندر هرمز رفت و در آنجا در کشتی که منتظر انتقال وی به هندوستان بود بنشست ، ولی درهمان اوان دریا را طوفانی فراگرفت و شاعر را چنان دهشتی دست داد که فسخ عزیمت کرده به شیراز بازگشت و برای محمودشاه غزلی ساخته به هندوستان فرستاد و این ابیات از آن غزل است
۞ :
دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی ارزد
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما بترک سر نمی ارزد
بکوی می فروشانش بجامی درنمی گیرند
زهی سجاده ٔ تقوی که یک ساغر نمی ارزد
بس آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که یک موجش به صد من زر نمی ارزد
۞ .
شبلی نعمانی حکایت میکند و العهدة علیه
۞ که سلطانی دیگر از هندوستان موسوم به سلطان غیاث الدین بن سلطان اسکندر بنگالی که در سال
768 هَ . ق .
1366/ م . به تخت سلطنت نشست با حافظ ارسال و مرسولی داشت ، شاعر را برای او غزلی است معروف که این ابیات از آنست :
ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود
وین بحث با ثلاثه ٔ غساله میرود
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین
غافل مشو که کار تو از ناله میرود.
وقایع زندگانی داخلی حافظ: تا اینجا سخن از روابط حافظ با شاهان معاصر بود، اکنون اندکی عطف کلام به آنچه از حوادث زندگانی شخص او در دست است میکنیم : از آنچه راجع به عشق او با دخترکی شاخ نبات نام گفته اند و اینکه عاقبت او را به عقدمزاوجت خود درآورد دلیل استواری در دست نیست و نباید توقع داشت که این گونه جزئیات امور زندگانی را تذکره نویسان ایران نوشته باشند، زیرا ایشان راجع به مطالب داخلی شعرا همیشه بکلی سکوت پیشه کرده اند. با همه ٔ این احوال محتمل است که حافظ دارای عیال و فرزندان متعدد بوده و گمان میرود که در این غزل اشاره به وفات زوجه ٔ خود کرده باشد:
آن یار کز او خانه ٔ ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود.
لیکن در همان غزل نیز هیچگونه تصریح واضحی به اینکه آنرا درباره ٔهمسر خود گفته است ندارد. اما راجع به فوت فرزند خودکه بخردسالی مرده است در این قطعه صریحاً اشاره کرده است :
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند
چه دید اندر خم این طاق رنگین
بجای لوح سیمین در کنارش
فلک بر سر نهادش لوح سنگین .
۞ ونیز محتمل است که قطعه ٔ ذیل اشاره به وفات پسر دیگرش باشد که در آنجا ماده ٔ تاریخ وفات او را گفته است :
صباح جمعه بد و سادس ربیع نخست
که از دلم رخ آن ماهروی شد زائل
بسال هفتصدوشصت وچهار از هجرت
چو آب گشت بمن حل حکایت مشکل
دریغ و درد و تأسف کجا دهد سودی
کنون که عمر به بازیچه رفت بیحاصل .
۞ بموجب تذکره ٔ خزانه ٔ عامره که میر غلامعلی آزاد در سال
1176 هَ . ق .
1762/ م . در هندوستان تألیف کرده در شرح حال حافظ میگوید که وی را پسری بود موسوم به شاه نعمان که به هندوستان آمد و در شهر برهان پور وفات یافت و در اسیرگره مدفون گشت .
مقامات علمی حافظ: اما آنچه راجع به مقامات علمی حافظ میتوان گفت یکی آنست که مسلماً به شهادت اشعار ملمع وی که به دو زبان عربی و فارسی گفته ، وی را در زبان عرب دستی توانا بوده است ، علاوه بر آنچه جامع دیوان وی محمد گلندام بالصراحه بیان کرده که وی را مطالعات و تحقیقات در علوم ادب و دواوین عرب بوده ، خود وی نیز گفته :
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد
لطائف حکما با کتاب قرآنی
۞ .
و نیز از این شعر ثابت میشود که وی قرآن را حفظ داشته است :
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
بقرآنی که اندر سینه داری .
حافظ و الطاف ملوک زمان : مولوی شبلی نعمانی معتقد است که اینکه غالباً از بی نیازی حافظ سخن گفته و او را از عنایات و انعام شاهان معاصر مستغنی میدانند از اشعار او استخراج نمیشود، بلکه برخلاف در آنجا غالباً مدایحی از اکثر سلاطین عصر خویش مانند شاه شجاع ، شیخ ابواسحاق ، سلطان محمود
۞ ، شاه منصور و پادشاهان یزد و هرموز دیده میشود، چنانکه در این قطعه خود او میفرماید:
شاه هرموزم ندید و بی سخن صد لطف کرد
شاه یزدم دید و مدحش کردم و هیچم نداد
کار شاهان اینچنین باشد تو ای حافظ مرنج
داور روزی رسان توفیق و نصرتْشان دهاد.
همچنین در یکی از غزلیات نغز و مشهور وی ، خود اشاره به قصور شاه یزد در رعایت جانب احوال او کرده و چنین گفته است :
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گرچه جام ما نشد پرمی بدوران شما
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گرچه دوریم از بساط قرب ، همت دور نیست
بنده ٔ شاه شمائیم و ثناخوان شما.
اختلاف حافظ با دیگر مدیحه سرایان : همچنان که مولوی شبلی نعمانی اشاره کرده است فرق مابین حافظ با غالب مدیحه سرایان بزرگ مانند انوری و ظهیر فاریابی و سلمان ساوجی و دیگران آنست که وی هیچوقت وسائل خوار و فرومایه برای جلب مال و کسب معاش بکار نبرده و نه مانند آنان وقتی که مدح مؤثر نمیافتاده به هجوسرائی می پرداخته است . دیگر از خصوصیات حیات وی علاقه ٔ قلبی اوست به شیراز موطن وی ، که هیچوقت از مدح آب رکناباد و گلگشت مصلی خسته نمی شد و در وصف آنها میسرود:
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکناباد و گلگشت مصلی را.
و نیز میگفت :
فرق است از آب خضر که ظلمات جای اوست
تا آب ما که منبعش اﷲاکبر است .
هرچند اشعار حافظ سرودهائی است در وصف گل و بلبل و می و معشوقه و غالباً از جمال ازلی که تمام اشیاء نیک و دلپذیر عکسی از چهره ٔ اوست سخن گفته ولی گاهگاه از بزرگان و رجال و علما که در ظل حمایت ایشان میزیسته است نیز نام میبرد، از آن جمله اند: حاجی قوام الدین حسن ، خواجه جلال الدین ، شاه یحیی ، نصرةالدین که علاوه بر سلاطین سابق الذکر در اشعاراو یاد شده اند. اگرچه وی در همه ٔ فنون شعر مانند مثنویات و مقطعات و قصاید و رباعیات آثاری از خود گذاشته لیکن در فنی که بمرتبه ٔ کمال رسیده است همانا غزل سرائی میباشد. دیگران که بعد از وی در این رشته سخن گفته اند مانند صائب و سلیم
۞ و عرفی همه برهانی قاطع بر نهایت کمال و برتری او هستند. از میان کسانی که به این نکته اشاره کرده اند سر گور ازلی
۞ در کتاب «یادداشت های تاریخی درباب شعراء ایران » ص
23 از همه بهتر میگوید: «سبک سخن وی روشن و متناسب و بی عیب است و مراتب کمال علم و بلوغ دانش او را نشان میدهد، که چگونه بر باطن و حقائق اشیاء مانند ظواهر امور بصیرت داشته است . لکن از همه بالاتر آنکه کلام او بقدری جذاب و فتان است که هیچیک از شعراء دیگر به پایه ٔ او نمیرسند». اما آنچه خوانندگان انگلیسی از مقام حافظ استفاده میتوانند کرد در تحقیقات بانو گرترود لوتین بل دیده میشود که کلامی است انتقادی و نغز، و دارای معانی عمیقه و پرمغز، خاصه از آنجا که وی حافظ را بطرزی روشن و جالب با معاصر بزرگ وی ، دانته شاعر ایطالیا مقایسه کرده و پس از بحثی دقیق از اشعار وی چنین گفته است :«درباره ٔ حافظ تاریخ معاصر او کوچکتر از آنست که حاوی و شامل افکار بلند وی تواند شد، چه آن شهری که سراسر عمر در آنجا زندگانی کرده و آنرا شاید بهمان درجه که دانته ، فلورانس را عزیز می شمرد، دوست داشته پنج یا شش بار به بلیه ٔ محاصره و آفت جنگ دچار گردید، وبارها از دستی به دستی دیگر انتقال یافت . لشکرکشی فاتح یک بار آنرا با خون سیراب کرد، دیگری آنرا طعمه ٔآتش غارت و یغما ساخت ، و دیگربار پادشاهی متعصب و ریاکار مردان ظریف خوش مشرب آنجا را دچار احکام سخت و زهد خشک و ریا قرار داد. حافظ دائماً مشاهده میکرد که چگونه سلاطین و ملوک یکی بعد از دیگری طلوع کرده به اوج عزت میرسند و سپس در حضیض ذلت فرومیافتد و مانند قطره های برف در آفتاب تموز محو و نابود میشوند. پیوسته حوادث فرح انگیز از پس اتفاقات حزن آور روی میداد، سقوط سلطنت ها و وقوع رزم ها همواره در برابر دیده ٔ شاعر واقع میشد، لیکن از همه ٔ این وقایع در اشعار اوهیچ انعکاسی تقریباً دیده نمیشود، تنها گاهی اشارتی اتفاقی به پاره ای حوادث سیاسی زمان مورد توجه دقیق مفسرین دیوان او واقع میشود، یا بیتی چند در مدح پادشاهی یا امیری اتفاقاً از نظر خواننده میگذرد، نه ذکری از فتح پادشاهی
۞ یا تحسینی از شجاعت امیری و همانقدر که یک تن شاعر عزیزالنفس را درخور است همین اندازه را بر قلم خود روا داشته و از این بیش سخن نگفته است . لکن بعضی بخوبی درک میکنند که همان بی اعتنائی ظاهری حافظ فلسفه ٔ او را مرتبتی چنان ارجمند داده است که دانته آنرا فاقد میباشد. شاعر ایطالیائی در حدود فلسفه ٔ خود متحجر و جامد مانده و نظریه ٔ او را درباب جهان همان نظریه ٔ عمومی عصر و زمان اوست . و آنچه در نظر او حقیقت واقع جلوه گرشده است نزد بسیاری از اهل زمان ما شبحی زشت و ناپسند بیش نیست ، ولی دورنمائی که حافظ طراحی کرده منظری وسیعتر و دلگشاتر میباشد که زمینه ٔ مقدّم آن چندان واضح و روشن نیست ، تو گوئی دیده ٔ خرد او چنان بدقت نظر و حدت بصر موصوف بوده که در جهان پهناور خیال در منزلگاه باشندگان اعصار آتیه نفوذ کرده است . از اینرو بر ماست که بر او از اینکه عصر و زمان خود را برای ما وصف و شرح نکرده خرده نگیریم و از اینکه از حیات شخصی او در سخن وی چندان اثری یافت نمیشود بر او عیب نجوئیم ، چه در کلام بلند وی افکاری عمیق که حتی عصر ما را نیز فراگرفته است ، جلوه گر میباشد و او به منزله ٔنغمه سرائی است که به آواز دلکش او هم مست و هم هوشیار و مردم حال و استقبال هر دو بطرب آمده اند.
آنچه غزل سرائی بحافظ مدیون است : شبلی نعمانی تکمیل فن ّ غزل و وسعت نطاق آنرا به حافظ و تا درجه ٔ کمتر به معاصرین او مانند سلمان و خواجو مدیون میداند،چه در نزد اساتید قدیمتر مانند سعدی و امیرخسرو و حسن دهلوی یگانه موضوع غزلیات آنان تنها «عشق » است اما خواجو از مطالب دیگر نیز در غزلهای خود سخن سروده موضوعات دیگر مانند ناپایداری جهان و امثال آن را نیز در غزل آورده است و سلمان در صنایع لفظی و تشبیهات لطیف و استعارات بدیع غزل های خود را بحد کمال رسانیده است ، اما حافظ محاسن همه را در کلام خود جمع کرده و بر آن از لطف و ذوق خاص ّ خویش چیزها افزوده ، حتی غالباً از دیوان آنان بیتی یا مصراعی را اخذ کرده و آنرا به سلیقه ٔ خود اصلاح کرده و از اینرو جمال و کمال خاصی بر آن بخشیده است .
ابیات متشابهه ٔ حافظ و خواجو: نسبت به سعدی بعضی از موارد متشابهه اشعار او را در جلد دوم تاریخ ادبیات تألیف خود ذکر کرده ایم
۞ ولی شبلی نعمانی بعضی ابیات و اشعار متشابهه که در کلام سه استاد یعنی حافظ و خواجو و سلمان وارد است با یکدیگر مقایسه کرده است و اینک بعضی از آنرا که در آنها مابین حافظ و خواجو شباهتی است ذیلاً می نگاریم :
حافظ
(1)
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
در خرابات مغان ما نیز همدستان شویم
کاین چنین رفته ست ازروز ازل تقدیر ما
عقل اگر داندکه دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود، پرهیز کن از تیر ما.
خواجو
(1)
خرقه رهن خانه ٔ خمار دارد پیر ما
ای همه یاران مرید پیر ساغرگیر ما
گر شدیم از باده بدنام جهان ، تدبیر چیست
این چنین رفته ست از روز ازل تقدیر ما
ما دل دیوانه در زنجیر زلفت بسته ایم
ای بسا عاقل که شددیوانه ٔ زنجیر ما
از خدنگ آه عالم سوز ما غافل مشو
کز کمان نرم زخمش سخت باشد تیر ما.
حافظ
(2)
نسیم صبح سعادت ، بر آن نشان که تو دانی
گذر بکوی فلان کن در آن زمان که تو دانی
تو پیک خلوت رازی و
۞ دیده بر سر راهت
بمردمی نه بفرمان چنان بران که تو دانی
بگو که جان ضعیفم ز دست رفت خدا را
ز لعل روح فزایت ببخش
۞ از آن که تو دانی
من این دو حرف نوشتم چنانکه غیرندانست
تو هم ز روی کرامت بخوان چنانکه تو دانی .
خواجو
(2)
ایا صبا خبری کن مرا از آن که تو دانی
بدان زمین گذری کن بدان زمان که تو دانی
چو مرغ در طیران آی و چون به اوج رسیدی
نزول ساز در آن آشیان چنان که تو دانی
چنان مرو که غباری بدو رسد ز گذارت
بدان طرف چو رسیدی چنان بران که تو دانی .
حافظ
(3)
مجو درستی عهد از جهان بی بنیاد
که این عجوزه عروس هزارداماد است .
خواجو
(3)
دل در این پیرزن عشوه گر دهر مبند
کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است .
حافظ
(4)
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه ٔ عشق است چه مسجد چه کنشت .
خواجو
(4)
منزل ار یار قرین است چه دوزخ چه بهشت
سجده گر خود به نیاز است چه مسجد چه کنشت .
حافظ
(5)
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
با شیر اندرون شد و با جان بدرشود.
خواجو
(5)
کی برکنم دل از رخ جانان که مهر او
با شیر در دل آمد و با جان بدرشود.
شبلی نعمانی مدعی است که از این قبیل اشعار که مشابهت بین حافظ و خواجو را ظاهر میسازد میتوان مثال بسیار آورد لکن همین چند نمونه راکافی دانسته است ، در هر حال وی از مزایای هر یک از ابیات طرفین بحث کرده و غالباً حکم بر رجحان حافظ داده است .
ابیات متشابهه ٔ حافظ و خواجه سلمان : پس از آن همچنین مابین اشعار حافظ و سلمان تطبیق کرده ، و از هر دو ابیات متشابهه ٔذیل را ذکر کرده است :
حافظ
(1)
عید است و موسم گل ساقی بیار باده
هنگام گل که دیده ست بی می قدح نهاده
گل رفت ای حریفان غافل چرا نشینید
بی بانگ رود و چنگی بی یار و جام باده
زین زهد و پارسائی بگرفت خاطر من
ساقی پیاله ای ده تا دل شود گشاده
در مجلس صبوحی دانی چه خوش نماید
عکس عذار ساقی بر جام می فتاده
۞ .
سلمان
(1)
آوازه ٔ جمالت تا در جهان فتاده
خلقی بجستجویت سر در جهان نهاده
سودای زهد خشکم برباد داده حاصل
مطرب بزن ترانه ساقی بیار باده
مائیم بسته دل را در لعل دلگشایت
آن لب بخنده بگشا تا دل شود گشاده
سودائیان زلفت گرد تو حلقه بسته
شوریدگان مویت در یکدگر فتاده .
حافظ
(2)
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که بچندین هنر آراسته ام .
سلمان
(2)
رندی و عاشقی و قلاشی
هیچ شک نیست که در ما همه هست .
حافظ
(3)
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را.
سلمان
(3)
درون صافی از اهل صلاح و زهد مجوی
که این نشانه ٔ رندان دُردی آشام است .
حافظ
(4)
گرچه بدنامی است نزد عاقلان
ما نمی خواهیم ننگ و نام را.
سلمان
(4)
مکن ملامت رندان دگر به بدنامی
که هرچه پیش تو ننگ است نزد ما نام است .
حافظ
(5)
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه می بینی و من خانه خدا می بینم .
سلمان
(5)
غرض از کعبه و بت خانه توئی سلمان را
چه کنم خانه ٔ بی خانه خدا، باید رفت .
حافظ
(6)
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده ٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم .
سلمان
(6)
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم چو بدست تو اسیر افتادم
۞.
شبلی نعمانی امثله ٔ کثیری از ابیات و کلمات متشابهه ٔ حافظ و خواجو و سلمان را نقل میکند، لکن این چند نمونه که درفوق ذکر شد برای بیان این مشابهت کفایت است ، زیرا بر کمال تشابه
۞ این سه شاعرتا آنجا که مرا آگاهی است ، هیچیک از مستشرقین اروپاالتفات نکرده اند و نیز این معنی جالب توجه است که (چنانکه بدان سابقاً در تاریخ ادبی ایران ج
2 صص
83 -
89 اشاره کرده ایم ) غالب منتقدین ادبیات شرقی همواره مایل بوده اند که بیشتر به اختلاف صوری که مابین کلمات دو شاعر ظاهر است و یک معنی واحد را به عبارات مختلف بیان کرده اند توجه کنند و کمتر از اختلاف و تباینی که در افکار و معانی مابین آن دو بوده است بحث کرده اند و شاید بعلت همین میل که شاعران را بوده است این عادت بوجود آمده که غالب شعراء بزرگ مثل خود حافظ بیتی یا سراسر غزلی را از معاصرین یا قدماء گرفته و کوشش میکرده اند که غزلی به همان سبک و صورت بسازند و در آن عبارات و جمل آنرا بطرحی نو و جالب درآورند، ولی بحر و قافیه و معنای عمومی آنرا ابداً تغییری ندهند.این اندازه تصرف در آثار شعری دیگران را بکلی مشروع و پسندیده میدانسته و آنرا بهیچوجه سرقت و انتحال نمی شمرده اند، چه نیت شاعر متوجه به آن بوده است که وی در سبک شعری سلف یا معاصر خود اصلاحی کند ولی این قضیه تحقیقاً مربوط به هزلیات یا مضاحک نمیباشد مانند اشعار عبید زاکانی یا بسحاق اطعمه ، زیرا که نیت شاعر در تقلید یا استقبال کلام شعرای دیگر تفوق جدی بر آن دیگری نیست ، بلکه قصد وی فکاهت و مطایبه است .
مفسرین حافظ: عده ٔ مفسرین اشعار حافظ نه تنها بزبان فارسی بلکه ترکی و احتمالاً به اردو نیز بسیار است ، لکن در آن همه چند شرحی که اتفاقاً مورد مطالعه ٔ نویسنده قرار گرفت ندرةً بحثی انتقادی یا تفسیر معانی میباشد. بهترین شرحی که بترکی نوشته اند و معروف ترین همه ، سه شرح است یکی تألیف سروری ، دوم تألیف شمعی و سوم تألیف سودی ، و این شرح اخیر را بفراوانی بدست میتوان آورد و بنظر من مفیدتر از همه است ، زیرا که مؤلف بسیار عاقلانه عمل خود را محدود کرده است بتوضیح معانی لغوی و ازهرگونه تفسیر مجازی و تمثیلی دوری جسته و بیهوده سعی نکرده است که برای کلمات و ابیات مشکله معانی وهمی جستجو کند
۞ . در اینکه بسیاری از این غزلیات دارای معانی عرفانی و اشارات و اصطلاحات رمزی است کمتر مورد انکار میباشد، ولی در بسیاری دیگر مقصود گوینده همان معانی ظاهری است که از آن استفاده میشود و ابداً نخواسته است که جمال معشوقه ٔ روحانی را وصف کند یا از مستی شراب بهشتی نغمه سرائی کند و سرّ این نکته که در اشعار حافظ امور مادی جسمانی با مطالب معنوی روحانی چنان در هم آمیخته است ، چنانکه نخست شاه شجاع نیز بر این معنی اعتراض کرده ، درنزد کسی که واقف به طبع و روحیه ٔ ایرانیان باشد پنهان نخواهد بود، چه در آن سرزمین بسیار اشخاص یافت میشوند که در اثناء یک شبانروز آنها را حالات مختلفه دست میدهد، گاهی مسلمانی متدین ، و زمانی رندی لاابالی ، وقتی زاهدی خشک و لحظه ای عارفی پارسا و حتی مظهر کامل الوهیت ، جلوه گر میشوند. طالب معانی دیوان حافظ که خود نتواند به این اشعار فرق گذاشته بیتی را که معنای ظاهری لفظی دارد، از بیتی که صاحب معانی رمزی عرفانی است جدا کند، هرگز نخواهد توانست که از کتب شرح دیوان او استفاده کند، چه در آنجا شارح بیچاره دائماًاین اصطلاحات را اینطور تعبیر و تکرار میکند که مقصود از می «نشاءة روحانی » است ، و مراد از میخانه «خانقاه صوفیان » است ، و مطلوب از پیر مغان «مرشد معنوی » میباشد. برای خواننده ٔ انگلیسی زبان که بخواهد این سبک تحقیقی را پیروی کند باید به ترجمه ٔ انگلیسی نثری کاملی که ویلبرفورس کلارک از دیوان حافظ کرده است به انضمام حواشی فراوان و یک شرح مفصل جامع آن ، رجوع کند.درباب معانی رمزی اصطلاحات و اشارات شعراء صوفی یا صوفی نمای ایران ، کتاب نفیس و محشّای ترجمه ٔ گلشن راز شیخ شبستری چ وینفیلد
۞ و همچنین کتاب کوچک پالمر
۞ موسوم به عرفان در شرق
۞ دو کتاب نافع و سودمند است که به هر دو مراجعه میتوان کرد و برای دانستن اصل و مبادی و صفات عامه ٔ تصوف ، خواننده را حواله میکنیم به فصل سیزدهم (ص
416) از ج
1 کتاب نویسنده موسوم به تاریخ ادبی ایران .
لطیفه ٔ غیبیه ، تألیف مولا محمد دارابی ؛ رساله ٔ کوچکی درباره ٔ حافظ مورد توجه نویسنده قرار گرفت که سیدنی چرچیل
۞ منشی شرقی سفارت انگلیس در تهران مرا بوجود آن رساله متوجه ساخت و آن رساله مستحق بحث میباشد مخصوصاً از آن لحاظ که در آنجا بعض اعتراضات منتقدین معاصر خود را درباره ٔ اشعار حافظ خلاصه میکند و سپس آنها را رد و جرح میکند. این رساله ٔ کوچک موسوم است به «لطیفه ٔ غیبیه » و آنرا محمدبن محمد دارابی تألیف کرده ، از شرح حال مؤلف و تاریخ تألیف نتوانستم چیزی معلوم کنم
۞ و آن رساله مشتمل است بر
127 صفحه ٔ کوچک که بچاپ سنگی در تهران بسال
1304 هَ . ق .
1886/ م . طبع شده است ، و غالباً شامل توضیحاتی از بعض اشعار مشکل میباشد.
دفاع از اعتراضات و انتقادات بر کلام حافظ: سه وجه اعتراض شدید که مؤلف سعی کرده است پاسخ دهد بنابر آنچه در ص
5 آن کتاب مسطور است عبارتند از:
اول آنکه از بعض ابیات معنی معلوم نمیشود، یا اگر معنائی دارد فهم آن بسیار مشکل و ازقبیل معما و لغز است ، مثل این بیت :
ماجرا کم کن و بازآکه مرا مردم چشم
خرقه از سر بدرآورد و بشکرانه بسوخت .
دوم آنکه بعض ابیات برخلاف ظاهر شرع و بوالهوسانه و از روی هوای نفس است ، مثل این بیت :
دل من در هوای روی فرخ
بود آشفته همچون موی فرخ .
و یا این بیت :
هزار آفرین بر می سرخ باد
که از روی ما رنگ زردی ببرد.
سوم آنکه اشعارش موافق اصول مذهب اشعری است که علمای امامیه آنرا باطل میدانند، مثل این بیت :
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
۞ .
و یا این بیت :
این جان عاریت که بحافظ سپرده دوست
۞ روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
۞ .
ترجمه های دیوان حافظ: طبع دیوان کامل که سودی شرح کرده است و ممکن است که با مقابله ٔ تازه و دقیقی با نسخ قدیم کاملتر نیز بشود من حیث المجموع مشتمل است بر
693 قطعه و منظومه به این ترتیب :
573 غزل ،
42 قطعه ،
69 رباعی ،
6 مثنوی ،
2 قصیده ، و یک مخمس . ترجمه ٔ کاملی به آلمانی از تمام این ابیات بشعر بقلم رزنزویک شوانو، و نیز یک ترجمه ٔ کامل انگلیسی به نثر از تمام آن دیوان به قلم ویلبرفورس کلارک انجام گرفته است . و علاوه بر آن بسیاری غزلیات مفرده و یا مجموعه ٔ ترجمه های بسیار به السنه ٔ مختلفه ٔ انگلیسی ، آلمانی ، لاتین ، فرانسه و غیره نیز کرده اند که بعضی منثور است و بعضی منظوم . برای فهرست جامعاین ترجمه ها رجوع به فهرست نسخ خطی اداره ٔ هندوستان نمره ٔ
6 ۞ تألیف هرمان اِته
۞ و همچنین فهرست کتب بانکی پور (از فردوسی تا حافظ ص
256) شود. در میان ترجمه های منظوم دیوان حافظ به انگلیسی بزرگتر و ذیقیمت تراز همه آنست که بقلم هرمان بیکنل
۞ انجام گرفته . این شخص که در سال
1830 م . متولد شده و در ابتدا بتحصیل طب در مریضخانه ٔ سَن بارتلمی پرداخته و در سال
1854 م . به اخذ درجه ٔ ام . آر. سی . اس . نائل گردید و در خدمت طبی لشکری وارد شد، درایام شورش هندوستان در آنجا بود و سفرهای بسیار در اروپا و آسیا و افریقا و امریکا کرد، و بنام عبدالواحد در سال
1862 م . بزیارت مکه رفت و حج بعمل آورد. مدتی نیز در شیراز بسر آورده و در آنجا به تحقیق نکات مشکوکه ٔ دیوان حافظ اشتغال داشته است و شخصاً به اماکن و نقاطی که شاعر در اشعار خود ذکر کرده رفته و برأی العین مشاهده کرده است . وی در سال
1875 م . وفات یافت . بعد از مرگ وی برادر او ا. س . بیکنل در همان سال تألیف او را با دقتی ناشی از محبت برادری انتشار داد. کتاب وی علاوه بر یک دیباچه و مقدمه و ضمیمه و فهرست ها و نُه تصویر مشتمل بر ترجمه ٔ کامل یا ناقص
189 غزل ، تمام
42 قطعه و
69 رباعی و دو مثنوی و یک مخمس است . غالب ترجمه های متعدد حافظ که عبارتست از لاتینی به قلم منینسکی
۞ در
1680م . و تامس هاید
۞ در
1767 و رویسکی
۞ در
1771 و ترجمه ٔ فرانسوی
1799 و انگلیسی
1792 و ترجمه های سِر ویلیام جونز
۞ و نیز ترجمه های آلمانی از ترجمه ٔ وال (واهل )
۞ در
1791 تا ترجمه ٔ بدنستت
۞ در
1877، و نیز مساعیی که اخیراً در ترجمه ٔ انگلیسی از طرف اشخاص متعدد مانند پاین
۞ و یوستین ماک کارتلی
۞ و ویلبرفورس کلارک
۞ بعمل آمده است ، در این مقام از غالب آنها سخن نمیگوئیم ، فقط به مختصر سخنی درباب سه ترجمه ٔ انگلیسی که بنظر من از همه بیشتر قابل توجه است اکتفا میشود. قدیمترین این سه ترجمه همان است که هرمان بیکنل انجام داده ودر سال
1875 بطبع رسیده است و ترجمه ٔ دوم بترتیب تاریخی به قلم دوشیزه گرترود لوتین بل ، لندن
1897 میباشد، علاوه بر مقدمه ٔ قابل تحسین که راجع به تاریخ زندگانی و صفات شاعر نگاشته ، از
43 غزل آن نیز ترجمه کرده است . سبک این ترجمه گرچه آزاد است ولی برای من به مراتب زیباترین و تا آن حد که مرتبط به روح حافظ است صدیق ترین ترجمه ٔ اشعار اوست . آخر همه ترجمه ایست که درسال
1898 به قلم والتر لیف
۞ انجام گرفته و
28 غزل او را ترجمه کرده ، در آنها مترجم سعی کرده است که صورت و معنای کلام اصلی را در زبان انگلیسی عیناً حفظ کند، و توفیق او در این مقصودتا حدی است که التزام چنین شرطی اجازه میداده است . وجود این سه ترجمه از زحمت ترجمه ٔ اشعار حافظ چنانکه در مورد بعضی دیگر از شعرا کرده ایم ما را معاف میدارد، چه این ترجمه های سه گانه هر کدام بطریقی خوب و مستحسن است ، یعنی هرمان بیکنل از لحاظ حفظ معنای اصلی از همه صحیح تر میباشد، غالباً ترجمه ٔ ماده تاریخها ماهرانه انجام یافته و منتهای حسن قریحه را بکار برده است ، و والتر لیف از حیث صورت به عالی ترین نهجی اسلوب کلام حافظ را نشان میدهد، در حالتی که دوشیزه بل خود شعری ساخته است که در خوبی و لطف در عداد اشعار طراز اول انگلیسی میباشد و میتوان گفت به استثنای ترجمه ٔ فیتزجرالد از عمر خیام ترجمه ٔ این بانوی شاعره لطیف ترین و درست ترین ترجمه ٔ شاعرانه ایست که از چکامه های فارسی بزبان انگلیسی بوجود آمده ، زیرا که بعضی ترجمه های منظوم که سابقاً سِر ویلیام جونز از اشعار حافظ کرده هرچند بسیار زیبا و جمیل است لکن آنها را نمیتوان حقیقةً شعر بمعنای کلمه نامید و بعلاوه چنان آزاد است که بزحمت میتوان آنرا ترجمه ٔ حقیقی بشمار آورد
۞ .
مزار خواجه حافظ: آرامگاه حافظ در باغ زیبائی در شیراز واقع شده است که به حافظیه معروف است ، و این مقبره را ابوالقاسم بابر
۞ تزیین کرده و در وقتی که بسال
856 هَ . ق .
1452/ م . بشیراز آمد ساختن آن مقبره را به مولانا محمد معمائی رجوع فرمود. رجوع به دولتشاه ص
308 شود. در ازمنه ٔ اخیره آن مقبره را کریم خان زند که یکی از بهترین پادشاهان ایران بوده است مرمت کرده و بر زینت و جمال آن بیفزوده است ، و سنگی که هم اکنون بر روی قبر حافظ قرار دارد به امر آن پادشاه از یک پارچه مرمر بسیار زیبا تراشیده شده و در آنجا نصب کرده اند و بعضی ابیات این غزل بر آن منقوش است :
مژده ٔ وصل تو کو کز سرجان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم ...الخ .
مردم شیراز حافظیه را بسیار حرمت میدارند و هم آنان که آشنای آن آستانند و هم رندان صاحبدل که از اطراف جهان به شیراز می آیند همه آنجا را زیارتگاه خود میدانند، و قبر شاعر را عده ٔ بسیاری از قبور دیگران که در عالم خاک شرافت مصاحبت جسمانی را با کالبد آن مرد روحانی آرزو کرده اند احاطه کرده است ، و مصداق بیت او صورت تحقق یافته که میفرماید:
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
۞ .
تفأل به دیوان حافظ: در اینجا باید چند کلمه درباب تفأل به دیوان حافظ بنگاریم ، چه این امری است در ایران بسیار متعارف و معمول تا بحدی که مانند استخاره به قرآن کریم نزد مسلمانان یا تفأل به کلمات ویرژیل نزد رومیان قدیم رواج دارد. چنانکه گفتیم حافظ را لسان الغیب و ترجمان الاسرار لقب داده اند و چنین معتقد هستند که چون آدمی در کاری به شک و تردید مبتلا باشد میتواند از کلمات و اشعار خواجه استمداد کند، بدینگونه که بر روح خواجه فاتحه دمیده و در دل نیت کرده آنگاه دیوان او را میگشاید، در اولین شعری که چشم بر آن میافتد یا آنکه در آخرین غزلی که در صفحه ٔ گشوده واقع شده است جواب سؤال خود را خواهد یافت وشعر اول از غزل ثانی نیز شاهد آن فال تواند بود. و نیز جدول های مخصوصی بنام فال نامه درست کرده اند که مشتمل است بر مربعاتی چند که غالباً مضروب اعداد اول مانند
7 یا
9 میباشد و هر مربع کلمه یا حرفی را محتوی است که میتوان برای آن مقصود بکار برد و اغلب در مقدمه ٔ چاپهای شرقی دیوان یکی از فالنامه ها وجود دارد با دستور استعمال آن . معذلک این جدولها با وجود ظاهرمرموز و حیرت انگیزی که دارد جواب های بسیار محدود و مبهم میدهد چنانکه اگر آن مربعات مضروب عدد هفت باشد، هفت جواب و اگر مضروب عدد نه باشد، نُه جواب بدست میدهد و قس علی ذلک ، و چنانکه لین
۞ بدرستی اشاره کرده است ، بهمین طرز مربعاتی برای تفأل نزد مصریان قدیم نیز معمول بوده است . درنتیجه ٔ این عقیده که در شرق رواج داشته ، عموماً در مواقع شک و تردید بطور قاعده ٔ کلیه آدمی باید جنبه ٔ منفی را اختیار و از اتیان بعمل مثبت احتراز کند، بهمین واسطه اکثر جواب هائی که از این مربعات استخراج میشود یا بطور وضوح ناهی از عمل است و به اصطلاح معمول «فال بد است » یا آنکه جنبه ٔ مردّد دارد. و بندرت جواب مثبتی که مشوق انجام کار باشد از آنها استخراج میگردد
۞ . (از سعدی تا جامی ترجمه ٔ تاریخ ادبیات براون ج
3 صص
298-
342). محمدبن شیخ الهروی رساله ای در تفألات دیوان خواجه نوشته است و نیز مولی حسین کفوی متوفی پس از
980 رساله ای بترکی در همین موضوع دارد. از امثال است : کسی که نمیداند خواجه حافظ شیرازی است .
و رجوع به فهرست «از سعدی تا جامی ترجمه ٔ تاریخ ادبیات براون ج
3» و تذکره ٔ دولتشاه سمرقندی و تذکره ٔ آتشکده و مجمعالفصحاءو ریاض العارفین و حافظ شیرین سخن و شرح احوال و آثارحافظ ج
1 تألیف قاسم غنی و فهرست تاریخ مغول و فهرست مجالس النفائس شود. در شعبه ٔ کتابهای خطی شرقی کتابخانه ٔ دولتی شهر تاشکند (ازبکستان ) نسخه ٔ خطی خمسه ٔ امیرخسرو دهلوی موجود است که نه تنها از لحاظ قدمت بلکه از نقطه ٔ نظر اینکه سه منظومه ٔ خمسه یعنی هشت بهشت ، خسرو و شیرین و اسکندرنامه را خود حافظ بزرگترین شاعر ایرانی استنساخ کرده فوق العاده جالب توجه است . درزیر منظومه ٔ اول در صحیفه ٔ
83 چنین امضاء شده است : کتبه الفقیر محمدبن محمد الملقب بشمس الحافظ احسن اﷲ احواله فی الثالث عشر جمادی الاول سنة ست و خمسین و سبعمائه [
756] والحمدﷲ حمداً کثیراً و سلم تسلیماً. درزیر منظومه ٔ دوم در صحیفه ٔ
130 چنین نوشته شده : کتبه الفقیر اضعف خلق اﷲ تعالی محمدبن محمد الملقب بشمس الحافظ الشیرازی احسن اﷲ احواله فی الرابع و عشرین صفر ختم بالخیر و الظفر سنة ست و خمسین و سبعمائه والحمدﷲ الذی هدانا لهذا و سلم تسلیماً کثیراً. در پایان منظومه ٔ اخیر که هشت بهشت است نوشته شده : کتبه الفقیر اضعف خلق اﷲ محمدبن محمدبن محمد الملقب بالشمس الحافظ الشیرازی احسن اﷲ احواله فی یوم الاثنین سادس عشر شهر ربیعالاَّخر سنة ست و خمسین و سبعمائة الهجریة والحمدﷲ اولاً و آخراً والصلوة علی محمد باطناً و ظاهراً و سلم تسلیماً. در زیر منظومه ٔ اول مطلعالانوار (صحیفه های
1-
38) سطور اختتامیه ٔ خطی ذیل نوشته شده است :کتبه العبد الفقیر الی اﷲ الغنی احمدبن ولی بن عبداﷲالشیرازی عفی اﷲ عنهم فی یوم الثلاثاء ثالث عشر جمادی الاول سنة ست و خمسین و سبعمائه . منظومه ٔ لیلی و مجنون بدست چه کسی نوشته شده است ، اشاره نشده . تمام این کتاب با خط یکنواخت و بسیار جالبی که خطی است بین نَسْخ و ثلث و در آسیای میانه آنرا نسخ ثلث می نامند نوشته شده .
خط حافظ مخصوصاً بسیار متین و زیباست و با خطی که با آن مطلعالانوار رونویس شده است شباهت کلی دارد و خطی که با آن منظومه ٔ لیلی و مجنون بتوسط یک نفر خوش نویس نامعلوم استنساخ شده است خطی است خیلی تند و از روی بی مبالاتی تحریر یافته . متن صحیفه در چهار ستون قرار گرفته و با خطوط طلائی و الوان جدول بندی شده و سرلوحه ها بوسیله ٔ زرقون مرقوم شده است ، کاغذ کتاب بسیاراعلی و ضخیم و با آهارمهره است .
در صحیفه ٔ اول کتاب عنوان آن با طرز بسیار ظریف و جالبی بوسیله ٔ رنگ های مختلف و رنگ طلائی نقاشی شده ، در پنج دایره ٔ آن که نام منظومه های نظامی (خمسه ٔ نظامی ) نوشته شده است و شاعر معروف هندی خسرو دهلوی در سبک خط و رنگ آمیزی اوراق منظومه ٔ خود از آن تقلید کرده است و در پائین در قسمت سفید صحیفه با رنگ طلائی و به خط ثلث چنین نوشته شده است : خسرو دهلوی روّح اﷲ روحه . سرلوحه ٔ منظومه ها با رنگ طلائی و رنگ دیگر بطرز بسیار زیبائی انجام یافته ، عنوانهائی به خط کوفی مانند بسم الملک الوهاب با سفیدآب نوشته شده (فقط سرلوحه ٔ منظومه ٔ اول کنده شده و بجای آن کاغذ سفیدچسبانیده اند). تمام کتاب شامل
196 ورق است و اندازه ٔ اوراق
29/5 *
19/5 سانتیمتر میباشد. این کتاب بخوبی محفوظ مانده دارای جلد بسیار عالی و در کتابخانه ٔ قاضی کلان اخیر بخارا موسوم به شریف جان مخدوم بوده است .
اهمیت علمی و صنعتی این کتاب که از آثار باستانی ادبیات وصنعت ایران است بسیار است و محتاج به شرح و تفصیل نیست ولی در ترجمه ٔ حال حافظ یک قسمت جالب توجهی را اضافه می کند و آن این است که معلوم میشود شاعر بزرگ کتابها را رونویس هم میکرده و عبارت عربی احسن اﷲ احواله که پی درپی در امضاهایش دیده میشود گویا مؤید آن است که زندگی شاعر همیشه هم به وضع خوبی نبوده . (روزنامه ٔ دوست ایران شماره ٔ
46 به قلم سمینوف ). با این همه نمیتوان یقین داشت که این کتاب بخط حافظ صاحب ترجمه باشد.