آباد بوم . (اِ مرکب ) جای آباد
: یکی شارسان کرد و آباد بوم
برآورد بهر اسیران روم .
فردوسی .
زتوران و از هند و از چین و روم
ز هر کشوری کان بد آباد بوم
همی باژ بردند نزدیک شاه
برخشنده روز و شبان سیاه .
فردوسی .
چو آگاهی آمد ز ایران بروم
که ویران شد آن مرز آباد بوم ...
فردوسی .
گشاده شد آن مرز آباد بوم
سواری بدیدند جنگی ز روم .
فردوسی .
بدو گفت از ایدر برو تا به روم
میاسای هیچ اندر آباد بوم .
فردوسی .
|| (اِخ ) در ابیات ذیل نام محلی گمان میرود و شاید ایران مراد باشد:
چنین گفت روشندل پارسی
که بگذشت سال از برش چارسی
که خسرو [ پرویز ] فرستاد کسها بروم
بهند و به چین و به آباد بوم
برفتند کاریگران سه هزار
ز هر کشوری هرکه بد نامدار.
فردوسی .
هم آنگه فرستاد کسها بروم
بهند و بچین و به آباد بوم .
فردوسی .
هر آنکس که بود اندر آباد بوم
رسیدند سرتاسر اکنون بروم .
فردوسی .
بیامد پراندیشه زآباد بوم
همی رفت هم زین نشان تا بروم .
فردوسی .
سپاهی بدو داد تا باژ روم
بخواهد سپارد به آباد بوم .
فردوسی .