اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آب دیده

نویسه گردانی: ʼAB DYDH
آب دیده . [ ب ِ دی دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک :
فرنگیس چون روی بهزاد دید
شد از آب دیده رخش ناپدید.

فردوسی .


سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی
که ریزریز بخواهدْت ریختن کاریز.

کسائی .


بدم چو بلبل وآنان به پیش دیده ٔ من
بدند همچو گل نوشکفته در گلزار
کنون ز دوری ایشان دو جوی میرانم
ز آب دیده و من بر کنار بوتیمار.

جمال الدین عبدالرزاق .


کنونم آب حیاتی بحلق تشنه فروکن
نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
آبدیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) جامه یا متاعی دیگر که در آب افتاده و بدان زیان رسیده باشد.
بید آبدیده . [ دی دَ / دِ ] (اِخ ) (مزرعه ٔ...) از دیه های جهرود قم . (تاریخ قم ص 139).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.