اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آبله

نویسه گردانی: ʼABLH
آبله . [ ب ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) برآمدگی قسمتی از بشره بعلت سوختگی یا ضرب و زخم و گرد آمدن آب میان بشره و دمه یعنی جلد اصلی . تاوَل . مَجْل . مَجْله . نفط. جدر. بثره . دژک . خجوله . نفاطه :
یا بکفش اندر بکفت و آبله شد کابلیج
از بسی غمها ببسته عمر گل پا را بپا (کذا) ۞ .

عسجدی (از فرهنگ اسدی ، چاپی ).


اگرچه پایت آبله کرده است ... دل تنگ مکن که همین ساعت راه قطع شود. (کتاب المعارف ).
هزار آبله بر دل از این یک آبله است
که گفت آنکه ز وحدت نخاست بسیاری .

رفیعالدین ابهری .


|| تبخال و تبخاله :
با زبانی پربخار و با لبی پرآبله
از چه سوزد گر تب محرق ندارد در بدن ؟

سلمان ساوجی .


|| تکمه ٔ پستان . سر پستان :
نیَم از پرورش مادر گیتی راضی
زآنکه خون خورده ام از آبله ٔ پستانش .

؟


|| بیماریی است عفن ، ساری و وبائی با تب و بثوری بر ظاهر اندام که منتهی بچرک و ریم شود و گاه مهلک باشد، از اینرو تلقیح اطفال و سالخوردگان نیز بهر چند سال یک بار برای دفع و جلوگیری آن لازم و ضروری است . جدری . نبخ . چیچک . (منتهی الارب ). نفطه . نفاطه . ماهه :
نُه مه غذای فرزند از خون حیض باشد
پس آبله برآرد صورت کند مجدّر
نه ماهه خون حیضی چون آبله برآرد
سی ساله خون مردم آخر چه آورد بر؟

خاقانی .


احمدک را که رخ نمونه بود
آبله بردمد چگونه بود؟

نظامی .


|| تیر. تیرک . جوش . یعنی حبابی از بخار که از بن ظرف مایعی جوشان برخاسته و بروی آب آید. || حباب . کوپله . و آب سوار که گاه باران بر حوض و غدیر افتد. || برآمدگی خرد در جامه های ابریشمین و پشمین . || جوش که بر اندام افتد.
- آبله ٔ رخ فلک ؛ مجازاً، ستاره . چشم شب .
- امثال :
مبارک خوشگل بود آبله هم برآورد .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
خام ابله . [ اَ ل َه ْ ] (ص مرکب ) ابله خام . آنکه کارها از روی بیخردی کند. آنکه خیالات واهی در سر پرورد. احمق . ناپخته : محال اندیش و خام اب...
ابله گونه . [ اَ ل َه ْ ن َ/ ن ِ ] (ص مرکب ) ساده لوح . خُلَک : این فرخ مردی بود صائن و عفیف ولیکن پاره ای ابله گونه . (تاریخ بخارا).
ابله فریبی . [ اَ ل َه ْ ف ِ/ ف َ ] (حامص مرکب ) دغا و مکر نسبت به مردم ابله .
قاری ابله . [ اَ ل َه ْ ] (اِخ ) شیخ علی . وی در تجوید و قرائت قرآن مجید و حفظ آن عجیب بود،چنانکه هر سوره را که اراده کردی از اول به آخر...
ابله بغدادی . [ اَ ل َ هَِ ب َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن بختیاربن عبداﷲ. شاعر در زبان عرب . وفات 580 یا 579 هَ .ق . او در بغداد میزیست و اشعار ر...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.