آتش افروز. [ ت َ اَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) موقد و گیراننده و روشن کننده ٔ آتش
: ظرافت آتش افروز جدایی است
ادب آب حیات آشنایی است .
؟
|| ظرفی سفالین بهیأت جمجمه ٔ آدمی که گویند از مخترعات جالینوس است و سوراخی تنگ دارد. و چون آن را درون آب فروبرند آب بخود کشد و سپس چون بکنار آتش نیم افروخته گذارند و گرم شود بخاری از سوراخ به آتش دمد و آتش را برافروزد. و آن را به فارسی دمه و آتش فروز و آذرافروز و آذرفروز و آذرافزا و آذرفزا نیز گویند و به عربی جُرّه ٔ مثقبه خوانند. || وَقود. آتش افروزنه . آتش افروزه . آتش افروزینه . آتش گیره . یعنی هر چیزی که بدان آتش افروزند از پنبه و خار و خاشاک و رکوی نیم سوخته . || مطبخی
: کآفتاب سپهر با همه قدر
آتش افروز دیگدان من است .
سنائی .
|| هر یک از افراد هیأتی که از چند روز بنوروز مانده تا سیزدهم فروردین برای تفریح و شادمانی مردمان باشکال مضحک درمی آمدند و با ساز و آواز در کوچه ها میگشتند و از مردم چیزی می ستدند. و آن را کوسه گلین نیز می گفتند. و بی شبهه این رسم باقیمانده ٔ رکوب کوسج و میر نوروزی است .
-
مثل آتش افروز؛ جامه های نامتناسب و کوتاه و بلند دربرکرده .
|| نام مرغی که آن را ققنس
۞ گویند. || محضب . مسعر. مسعار. محراک . محرث . محراث . آتش کاو. اسطام . سطام . تنورآشور. چیزی که بدان آتش آشورند. || سوخته ٔ هر چیز که بدان آتش افروزند. (برهان ). || نام ماه یازدهم از سالهای ملکی یزدجردی . (برهان ).