الی آخر. [ اِ لا خ ِ ] (از ع ، ق مرکب ) تا آخر. در مقام کوتاه کردن سخن گویند.
ماقبل آخر. [قَ خَ/خِ]. (ص.مر.). یکی پیش از آخری/آخرین. یکی مانده به آخر. در انگلیسی: last but one
آخر سنگین . [ خ ُ رِ س َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آخورِ سنگین . آخری که در آن کاه و علف نباشد. || جایی که در آن حاصل ونفعی نبود. (از برها...
به سیم آخر زدن دوراندیشی / احتیاط / ملاحظه / رودربایستی را کنار گذاشتن و با بی پروایی دست به کاری زدن یا با تن به خطر دادن مثال: - هرچه دم دهانش آمد ب...
آخر کتل ناسخند. [ خ ِ ک ُ ت َ ل ِ خ َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه لارببستک میان برکه یوزه و انوه در 449هزارگزی شیراز.
اخر. [ اَ خ َ ] (ص تفضیلی ) نعت تفضیلی منحوت از خر فارسی بمعنی حمار در معنی وصفی آن . خرتر. و چون «ای اَخَرّ بتشدید» گویند مزید مبالغه را خو...
اخر. [ اَ خ ِ ] (ع ص ) مطرود از خیر. در دشنام گویند ابعد اﷲ الاخِر؛ یعنی دور داراد خدا این مطرود دور از خیر را. (منتهی الارب ).
اخر. [ اُ خ ُ ] (ع اِ) پس ، ضد قدم . گویند شقه اُخُراً و من اُخُر؛ درید آنرا از پس . و جاء اخراً؛ آمد پس همه . (منتهی الارب ).
اخر. [ اُ خ َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ آخر و اخری .