آرامش . [ م ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از آرامیدن . سکون . آرمِش
: رایتش ساکن نگردد یک زمان در یک زمین
رخشش آرامش نگیرد ساعتی در یک مقام .
فرخی .
|| طمأنینه . (ربنجنی ). اَون . سکینه . (ربنجنی ) (دستوراللغه )
: دلم را بد آرامشی زآن خبر
روانم ز شادی برآمد بسر.
شمسی (یوسف و زلیخا).
و بنی اسرائیل را بدان [ بتابوت سکینه ] آرامش بود. (مجمل التواریخ ). || غفوه . خواب اندک و سبک . سبت . || رامش . آسایش . استراحت
: منجم بیاورد صلاب را
بینداخت آرامش و خواب را.
فردوسی .
بر این کینه آرامش و خواب نیست
بمانند چشمم بجوی آب نیست .
فردوسی .
ز شب نیمه ای گفت سهراب بود
دگر نیمه آرامش و خواب بود.
فردوسی .
بگسترد آن هر دو در آفتاب
بخواب و به آرامش آمد شتاب .
فردوسی .
زمین سبز و جوئی پر از آب دید
همه جای آرامش و خواب دید.
فردوسی .
ایستادن ملکان را بدر خانه ٔ او
به ز آرامش و آسایش بر تخت بزر.
فرخی .
همه شب گرد چشم من نگردد
ز خیل خواب و آرامش خیالی .
ناصرخسرو.
|| آشتی . سلم
: نخست آفرین کرد بر کردگار
خداوند آرامش و کارزار.
فردوسی .
در تهور کسی فلاح ندید
روی آرامش و صلاح ندید.
سنائی .
|| مأمونی . ایمنی . امنیت
: و آرامش اطراف ... بسیاست منوط است . (کلیله ودمنه ). || وقفه . || فراغ .
-
آرامش با جفت ؛ رفث . مباضعه .
-
آرامش دادن ؛ مستریح کردن . مأمون ساختن . آرام و آرمش دادن .
-
آرامش یافتن ؛مستریح شدن . مطمئن شدن . آرمش یافتن . آرام یافتن . آسایش یافتن . و رجوع به آرام و آرام کردن و آرامی شود.