آرش . [ رَ ] (اِخ ) جدّ اعلای اشکانیان . کی آرش
: کنون ای سراینده فرتوت مرد
سوی گاه اشکانیان بازگرد...
چنین گفت گوینده دهقان چاچ
کز آن پس کسی را نبد تخت و تاج
بزرگان که از تخم آرش بدند
دلیر و سبک سار و سرکش بدند
بگیتی بهر گوشه ای بر یکی
گرفته ز هر کشوری اندکی
چو بر تختشان شاد بنشاندند
ملوک طوائف همی خواندند...
نخست اشک بود از نژاد قباد
دگر گُرد شاپور خسرونژاد
دگر بود گودرز از اشکانیان
چو بیژن که بود از نژاد کیان
چو نرسی و چون اورمزد بزرگ
چو آرش که بد نامدار سترگ
چو زو بگذری نامدار اردوان ...
چوبنشست بهرام از اشکانیان
ببخشید گنجی به ارزانیان .
فردوسی .
گرفتار شد اردوان [ اشکانی ] در میان
بداد از پی تاج ْ شیرین روان ...
دو فرزند او هم گرفتار شد
از او تخمه ٔ آرشی خوار شد.
فردوسی .