گفتگو درباره واژه گزارش تخلف آرش نویسه گردانی: ʼARŠ آرش . [ رَ ] (اِخ ) نامی از نامها : وز آن دورتر آرش رزم یوزچو گوران شه آن گرد لشکرفروزیکی آنکه بر خوزیان شاه بود...دگر شاه کرمان که هنگام جنگ نکردی بدل یاد و رای درنگ .فردوسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه واژه معنی عرش بلقیس عرش بلقیس . [ ع َ ش ِ ب ِ ] (اِخ ) جایگاهی است در یک روزه راه از ذمار. از آثارش فقط شش ستون رخام باقی مانده و کنار آن آبهای جاری بسیاری ... عرش پایگاه عرش پایگاه . [ ع َ ] (ص مرکب ) دارای مرتبه و مقامی بلند. (فرهنگ فارسی معین ). عنوانی که پس ازنام مردی صاحب مقام آرند توفیر و بزرگداشت او ... عرش رحمان عرش رحمان . [ ع َ ش ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کرسی خداوند عالمیان که گرزمان نیز گویند. (ناظم الاطباء). عرش اعلی . عرش شریف . عرش آشیانی عرش آشیانی . [ ع َ ] (حامص مرکب ) در عرش آشیان داشتن . عرش آشیان بودن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِخ ) لقبی است که به اکبرشاه هندی پس ا... عرش الجوزاء عرش الجوزاء. [ ع َ شُل ْ ج َ ] (اِخ ) نام مجموع چهار ستاره است درصورت ارنب . (یادداشت مرحوم دهخدا). کرسی الجوزاء. عرش السماک عرش السماک . [ ع َ شُس ْ س ِ ] (اِخ ) چهار ستاره است خرد و پایین تر از عوا، که آنرا عجزالاسد نیز گویند. رجوع به عرش شود. || نام صورتی از صور... سالکان عرش سالکان عرش . [ ل ِ ن ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ملائکه باشد. || اهل سلوک را نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ). عرش جسمانی عرش جسمانی . [ ع َ ش ِ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )مراد فلک اعلی است . (فرهنگ علوم عقلی از مصنفات ). تاج سایه ٔ عرش تاج سایه ٔ عرش . [ ج ِ ی َ ی ِ ع َ ] (اِخ ) کنایه از سرور عالم صلی اﷲ علیه و آله وسلم . (آنندراج از مظهر العجایب ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود