آزادوار. [ زادْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) با خوی و خصلت آزادان . چون آزادمردان
: زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
بروز نیک کسان گفت غم مخور زنهار
بسا کسا که بروز تو آرزومند است .
رودکی .
گشاده درِ هر دو آزادوار
۞ میان ْ کوی کندوری افکنده خوار.
ابوشکور.