آزر
نویسه گردانی:
ʼAZR
آزر. [ زَ ] (اِخ ) نام ناحیه ای میان سوق اهواز [ خوزیان واچار ] و رامهرمز. || مدینه ٔ آزر؛ نام شهری بوده میان بصره و کوفه ، و آن را اَطد و اَطط نیز می نامیده اند.
واژه های همانند
۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
ویاج (سنسکریت: ویاجَ)
هیکا (سنسکریت: هیلا)
اضر. [ اَ ض َرر ] (ع ن تف ) باضررتر و بازیان تر. (ناظم الاطباء). ناسازوارتر. زیانکارتر. مضرتر.زیاندارتر. زیان آورتر. بزیان تر. (یادداشت مؤلف ).
اضر. [ اَ ض َرر ] (ع ص ) آنکه دندانهایش از هم نیاید. مؤنث : ضَرّاء. (مهذب الاسماء).
اضر. [ اَ ض ُرر ] (ع اِ) ج ِ ضَرّاء. فراء گفت : اگر بأساء و ضراء را براَبْؤُس و اَضُرّ جمع ببندند، چنانکه نَعماء بمعنی نعمت را بر اَنْعُم جمع م...
اضر. [ اَ رِن ْ ] (ع اِ) ج ِ ضِرْو. (اقرب الموارد). رجوع به ضرو شود.
عازر. [ زَ ] (اِخ ) نام آن مردی است که عیسی (ع ) او را بعد ازمرگ زنده کرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : عازر ثانی منم یافته از وی حیات عیس...
عازر. [ زِ ] (اِخ ) آزر. دوست ابراهیم . (عقدالفرید ج 3 ص 90). و همان است که در قرآن آزر و پدر ابراهیم معرفی شده است : و اذ قال ابراهیم لاب...
عذر. [ ع ُ ] (ع اِ) بهانه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) : هیچ عذر نماند و خوارزم به دست ما آمد ناچار ما را این خون بباید خواست تا کشنده ٔ دا...
عذر. [ ع َ ] (ع مص ) بسیار عیب گردیدن . || بسیار گناه گردیدن . || افسار نهادن اسب را. || ختنه کردن کودک را. (از اقرب الموارد) (منتهی ا...
عاضر. [ ض ِ ] (ع ص ) بازدارنده و مانع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).