اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آس آب

نویسه گردانی: ʼAS ʼAB
آس آب . (اِ مرکب ) آب آسیا. آسیای آبی .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
آساب . (ع اِ) ج ِ اِسب . مویهای برمکان و عانه یا موی شرم اندام .
عساب . [ ع ِ ] (اِخ ) جایگاهی است به نزدیکی مکه ، و نام آن در شعر فضل بن عباس بن عتبةبن ابی لهب آمده است . (از معجم البلدان ).
اصآب . [ اِص ْ ] (ع مص ) رِشکناک گردیدن سر. (منتهی الارب ). پر شدن سر از تخم شپش (رشک ) و کیک . (از قطر المحیط). بسیاررشک شدن موی . (تاج الم...
اثأب . [ اَ ءَ ] (اِخ ) نام موضعی است .
اثأب . [ اَ ءَ ] (ع اِ) درختی است که از چوب آن مسواک کنند. اثب . اَثْاءَبه یکی . (منتهی الارب ).
اصعب . [ اَ ع َ ] (ع ن تف ) دشوارتر. (آنندراج ). مشکل تر و دشوارتر و سخت تر. (ناظم الاطباء). صعب تر. دشخوارتر. مقابل اسهل : یقولون ان الموت صعب ...
عصاب . [ ع ُ ] (ع اِ) اسم بربری شیطرج است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از فهرست مخزن الادویة). به لغت بربری دوائی است که آن را شاهتره گویند و ...
عصاب . [ ع ِ ](ع اِ) آنچه بدان بدن بسته شود جز سر. || سربند. (منتهی الارب ). سربند و عمامه . (ناظم الاطباء). آنچه بر سر بسته شود از قبیل من...
عصاب . [ ع ِ ] (ع مص ) به پنجه گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ). گرفتن . (از اقرب الموارد). عَصب . و رجوع به عصب شود. || فرض و واجب کردن : ع...
عصاب . [ ع َص ْ صا ] (اِخ ) نام او حسن بن عبداﷲبن میسره ٔ عصاب است . وی محدث بود و از نافع مولای ابن عمر روایت دارد. و فضل بن موسی سینانی ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.