اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آسا

نویسه گردانی: ʼASA
آسا. (نف مرخم ) مخفف آسای . آسایش دهنده . آسایش گیرنده :تن آسا. جان آسا. دل آسا. روان آسا. کم آسا :
کم آسا و دمساز و هنجارجوی
سبکیاب و آسان رو و تیزپوی ۞ .

اسدی .


|| آراینده یا آسایش دهنده :
در گه کین معرکه آرای رزم
در دم عیش انجمن آسای بزم .

کاتبی .


۞
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
اسا. [ ] (اِخ ) ابن ابنا (یا ابیا) از احفاد سلیمان . او چهل ویک سال پیغمبری داشت . رجوع به فهرست مجمل التواریخ و القصص شود. خوندمیر نیزگوی...
اساء. [ اِ ] (ع مص ) مواسات . به مال و تن با کسی غمخوارگی کردن . || بدی کردن . (غیاث ).
اساء.[ اِ ] (ع اِ) دوا. دارو. ج ، آسیة. (قطر المحیط).
اساء. [ اِ ](ع ص ، اِ) ج ِ آسی . پزشکان . (منتهی الارب ). طبیبان .
عساء. [ ع َ ] (ع مص ) درشت و خشک گردیدن نبات و سطبر شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سخت خشک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). عَسی ̍. (اقر...
عساء. [ ع َ ] (ع اِ) قدح بزرگ .(منتهی الارب ) (آنندراج ). عُس ّ. و رجوع به عس شود.
عصا. [ ع َ ] (ع مص ) عصا به دست گرفتن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عصا برگرفتن . || مانند چوب دستی گرفتن شمشیر را، و به شمشیر زدن ...
عصا. [ ع َ ] (ع اِ) چوب . (منتهی الارب ). عود. (اقرب الموارد). || چوب دستی ، مؤنث آید. (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن ج...
عصا. [ ع َ ] (اِخ ) جایگاهی است بر ساحل فرات بین هیت و رحبة، و اسب جذیمه ٔ ابرش بدانجا منسوب است . (از معجم البلدان ).- یوم العصاء و خیفق ...
عصا. [ ع َ ] (اِخ ) نام اسب جذیمة الابرش است . (از منتهی الارب ). نام اسبی است ازآن جذیمة الابرش که آنقدر از او سواری گرفت تا نیرویی در و...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.