اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آستر

نویسه گردانی: ʼASTR
آستر. [ ت َ ] (ق مرکب ) مخفف آنسوی تر.
- زآستر ؛ مخفف از آنسوی تر :
ستاره ندیدم ندیدم رهی
بدل زآستر ماندم از خویشتن ۞ .

ابوشکور.


بمرو آیم و زآستر نگذرم
نخواهم که رنج آید از لشکرم .

فردوسی .


از این کوه کس زآستر نگذرد
مگر رستم این رزمگه بنگرد.

فردوسی .


هیچ علم از عقل اوموئی نگردد بازپس
هیچ فضل از خلق او گامی نگردد زآستر.

فرخی .


و آنچه صلاح من در آن است و تو بینی و مثال دهی زآستر نشوم . (تاریخ بیهقی ).
گر جز رضای تست غرض مر مرا ز عمر
بر خیرها مده بدو عالم ظفر مرا
واندر رضای خویش تو یارب بدو جهان
از خاندان حق تو مکن زآستر مرا.

ناصرخسرو.


چو روشن شد از نور خور باختر
شد از چشم سایه زمین زآستر.

مسعودسعد.


بوالفضول از زمانه زآستر است .

خاقانی .


چون بهمه حرف قلم برکشید
زآستر از عرش علم برکشید.

نظامی .


بکنه مدحت او چون رسی که من باری
بسی ز خطه ٔ امکانْش زآستر دیدم .

کمال اسماعیل .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
اسطر. [ اُ طُ ] (معرب ، اِ) به یونانی ترازو را گویند و بعربی میزان خوانند.(برهان ). و این غلط است . رجوع به اسطرلاب شود. || (اِخ ) نام پادش...
اصطر. [ اَ طُ ] (ع اِ) ج ِ صَطْر و صَطَر. (منتهی الارب ). رجوع به صطر شود.
اصطر. [ اُ طُ ] (معرب ، اِ) کلمه ٔ یونانی بمعنی ترازو. (از برهان ). بزبان یونانی ترازو را گویند. (غیاث ) (هفت قلزم ). || مأخوذ از یونانی ، یک ...
موی استر. [ اُ ت ُ ] (نف مرکب ) سترنده و تراشنده ٔ موی . حلاق . سلمانی . دلاک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
یکی از فرآیندهای شیمائی و با خصوصیات متفاوت که موارد مصرف گوناگونی دارد. یکی از انواع آن در تهیه الیاف و پارچه های مورد مصرف در پوشاک و صنایع پوششی اس...
ساری استر. [ اِ ] (اِخ ) برادر تیگران پادشاه ارمنستان و داماد فرهاد سوم [ 69 - 60 ق . م . ] پادشاه اشکانی بود. در لشکر کشی فرهاد بسال 64 ق . ...
اسطر اطیقوس . [ اَ طَ اَ ] (معرب ، اِ مرکب ) ۞ خُرم . حالبی . بوبونیون . قبسطالة. رجوع به اسطاروس اطیقوس و اسطیر اطیقوس شود.
استر و مردخای . [ اِ ت ِ رُ م ُ دَ ] (اِخ ) نام یکی از کتابهای تورات . ابن الندیم در الفهرست گوید: حشوارش نام یکی از کتب تورات و مرادف مجله...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.