گفتگو درباره واژه گزارش تخلف آسر نویسه گردانی: ʼASR آسر. [ س ُ ] (اِ) کشتزار. مزرعه . غله زار : چو ابر کف شه تقاطر نمایدزر از آسر طَمْع سائل برآید. منجیک .و این کلمه را آسه نیز ضبط کرده اند با همین شاهد. || میدان . || بزبان علمی هند، مَردُمخوار. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی اثر (= نشان) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: پَدا (سنسکریت) ژیتاب (سنسکریت: چیتاورْتی) اثری از او نماند= ژیتابی از او نماند. اثر (= کار هنری ـ نوشتاری) این واژه عربی است و پارسی آن این می باشد: واشا (سنسکریت)؛ اثر هنری= واشای هنری اثر (= پیامد، تأثیر) این واژه عربی می باشد و پارسی آن اینهاست: شِوین (کردی) هَنود (پارسی دری) اثر دارو= شوین دارو اصر اصر. [ اَ ] (ع اِ) اِصْر. اُصْر. عهد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (آنندراج ). پیمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زنهار. (مهذب الاسماء) : و ا... اصر اصر. [ اَ ] (ع مص ) شکستن . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء). اصر چیزی ؛ شکستن آنرا. (از اقرب الموارد)... اصر اصر. [ اِ ] (ع اِ) آنچه مایل گرداند ترا به چیزی . (از منتهی الارب ). آصرة، یعنی آنچه مایل گرداند شخص را به چیزی . (ناظم الاطباء). رجوع به ... اصر اصر. [ اُ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ اصار. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به اصار شود. اصر اصر. [ اُ ] (ع اِ) رجوع به اَصْر شود. اثر اثر. [ اَ ث َ ] (ع اِ) عقب . ایز. حف ّ. حفف :خرج فی اثره ؛ برآمد پس او. (منتهی الارب ). || نشان . پی . داغ پای . جای پای . نشان قدم : قطع اﷲ ... اثر اثر. [ اَ ] (ع اِ) جوهر شمشیر. ج ، اُثور. (منتهی الارب ). پرند شمشیر. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۹ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود