آسمانه . [ س ْ
/ س ِ ن َ
/ ن ِ ] (اِ) سقف .سَمْک . عرش . آشکوب . اَشکوب . آسمانخانه
: تا همی آسمان توانی دید
آسمان بین و آسمانه مبین .
عماره .
وز دژم روی ابر پنداری
کآسمان آسمانه ای است خدنگ .
فرخی .
همی پیچید سر را بر بهانه
گهی دیدی زمین گه آسمانه .
(ویس و رامین ).
در و دیوار و بوم و آسمانه
نگاریده بنقش چینیانه .
(ویس و رامین ).
کنون لاجرم چون سخن گفت بایدْت
بماند ترا چشم بر آسمانه .
ناصرخسرو.
بین ای مه آسمان و مبین آسمانه را
وآهنگ باغها کن بگذار خانه را.
مسعودسعد.
و قولی دیگر آن است که [ بناء ] آسمانه ٔ خانه باشد که مبنی نباشد، چون آسمانه ٔ خیمه و خباء عرب . (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
از آسمانه ٔ ایوان کسری اندر ملک
ترا رفیعتر است آستانه ودرگاه .
انوری .
ز جاه تو نه عجب کاختران کرانه کنند
بر آسمان ز موازات آسمانه ٔ تو.
انوری .
شرار آتش عزمش ز فرط استعداد
بر آسمانه ٔ گردون نشست و اختر شد.
کمال اسماعیل .
|| آسمان
: ز تنگنای زمینم هزار آسیب است
برای عیش فراخ آسمانه میجویم .
کمال اسماعیل .