اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آسوده

نویسه گردانی: ʼASWDH
آسوده . [دَ / دِ ] (ن مف / نف ) فارغ . فراغ یافته :
نباید که آسوده باشد سپاه
نه آسوده از رنج تدبیر شاه .

فردوسی .


چو از جنگ این لشکر آسوده شد
بلشکرگه شاه پرموده شد.

فردوسی .


ببد شاه چندی بدان رزمگاه
چو آسوده شد شهریار و سپاه ...

فردوسی .


هر جا که دلی هست ز غم فرسوده ست
کس نیست که از رنج جهان آسوده ست .

کمال اسماعیل .


|| دور. جدا :
بتو آسوده بودم از همه غم
تو بمردی ّ و من نیاسایم .

مسعودسعد.


|| خوش :
تن آسوده دارید یکسر ببزم
که زود آید اندیشه ٔ روز رزم .

فردوسی .


|| با خاطری مجموع . مطمئن :
اگر از خویش برون آمده ای چون مردان
باش آسوده که دیگر سفری نیست ترا.

صائب .


|| مستریح . بی مشقت . آرام یافته . بی ترس . بی هراس و بیم از بدی و مصائب . جمام : وطلیعه ها نامزد کرد و مردم آسوده و من بازگشتم . (تاریخ بیهقی ). تا خلایق روی زمین آسوده و مرفّه پشت بدیوار امن و فراغ آوردند. (کلیله و دمنه ).
|| آرمیده . تسکین یافته . مقابل شورانیده :
چنین گفت شاپور [ طائر ] بدنام را
که از پرده چون دخت بهرام را
بیاری ّ و رسوا کنی دوده را
بشورانی این کین آسوده را...

فردوسی .


|| فارغ البال :
آسوده زهرچه نیست میباید زیست
وآزاده ز هرچه هست می باید بود.

سلمان ساوجی .


|| ماندگی گرفته . مقابل مانده :
بخفتی ّ و آسوده برخاستی
ز نو باز جنگی بیاراستی .

فردوسی .


یکی اسب آسوده را برنشست
رخ از خون دیده شده چون کبست .

فردوسی .


برآسود روزی بر آنجایگاه
چو آسوده گشت اسب و شاه و سپاه
بکشمیهن آمد بهنگام روز...

فردوسی .


جهاندار [ افراسیاب ] چون بخت برگشته دید
دلیران توران همه کشته دید
بیفکند شمشیر هندی ز دست
یکی اسب آسوده را برنشست
خود و سرکشان سوی توران شتافت
کز ایرانیان کام کینه نیافت .

فردوسی .


بدان جایگه شاه ماهی بماند
چو آسوده شد باز لشکر براند.

فردوسی .


چو آسوده تر گشت شاه و ستور
بیاورد لشکر سوی شهرزور.

فردوسی .


و هر پیک مانده نامه به پیک آسوده دادی و نامه زودتر بجای مقصود رسیدی ۞ .
|| بی رنج :
ز فرمان سرآزاده و ژنده پوش
ز آواز بیغاره آسوده گوش .

فردوسی .


|| بی رنج و عذاب و لوم ِ نفس لوامه . بی اضطراب وجدانی :
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل .

سعدی .


|| متمتع. مُلتذّ :
سرش گشت از اندیشه ٔ دل گران
بخفت و نه آسوده گشت اندر آن .

فردوسی .


|| از کفک و جوش فرونشسته (باده ) :
باده ٔ روشن و آسوده و صافی چو گلاب
ساقی دلبر و شایسته و شیرین چو شکر.

فرخی .


روز و شب در بر تو کودک بالیده چو سرو
سال و مه در کف توباده ٔ آسوده چو زنگ .

فرخی .


۞
|| مَدفون . آرام یافته در قبر و خاک : قتیبه در ناحیت رباط سرهنگ ، در دیهی که آن را کاخ خوانند آسوده است و از ولایتها پیوسته آنجا روند بزیارت . (تاریخ بخارای نرشخی ). || در حال راحت باش :
نباید ۞ که ایمن شوی از کمین
سپه باشد آسوده در دشت کین .

فردوسی .


- امثال :
رسیده آسوده باشد . (کشف المحجوب )؛ آنکه بمطلوب و مراد دست یابد آرام گیرد.
مسجد گرم و گدا آسوده .
یک تن آسوده در جهان دیدم
آن هم آسوده اش تخلص بود.

؟


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
اسودة. [ اَ وَدَ ] (ع اِ) مار ماده ٔ سیاه ِ بزرگ . (منتهی الارب ).
اسودة. [ اَ وِ دَ ] (ع اِ) ج ِ سَواد. ج اساوِد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
اسودة. [ اَ وَ دَ ] (اِخ ) دهی است ضباب را. (منتهی الارب ). در معجم البلدان چ مصر «اسورة» با راء مهمله آمده و گوید: از آبهای ضباب است ، ماب...
عسودة. [ ع ِس ْ وَدْ دَ ] (ع اِ) مؤنث عِسودّ.(از اقرب الموارد). رجوع به عسود شود. || کرمکیست سپید که کنیت آن بنت النقاء است و بدان انگشتا...
عصودة. [ ع َص ْ وَ دَ ] (ع مص ) فریاد کردن و کشش نمودن . (از منتهی الارب ). فریاد کردن و کشتار نمودن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.