گفتگو درباره واژه گزارش تخلف آلی نویسه گردانی: ʼALY آلی . [ لی ی ] (ع ص نسبی ) ۞ منسوب به آلت .- جسم آلی ؛ جسمی مرکب از آلات که هر یک را منصبی جدا باشد.- عضو آلی ؛ هر عضو که اسم کل بر جزو آن صدق نکند. مقابل عضو غیرآلی یا عضو مفرد.- مرض آلی ؛ بیماری که متوجه عضوی آلی باشد:قولنج مرض آلی است . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵,۷۸۶ مورد، زمان جستجو: ۱.۴۴ ثانیه واژه معنی علی علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن أبی عزبن عبداﷲ باجسرای حنبلی ، مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی باجسرای شود. علی علی . [ ع َ] (اِخ ) ابن أبی علی بن محمدبن سالم تغلبی آمدی حنبلی شافعی ، ملقب به سیف الدین . رجوع به علی آمدی شود. علی علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی علی محمدبن مقلة، مکنی به ابوالحسین . وی در روزگار المتقی عباسی به وزارت رسید و هنگامی که متقی از خلافت خلع شد... علی علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی فتح کاتب ، مشهور به مطوق . رجوع به علی مطوق شود. علی علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی فرج بن حسن بصری ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به صدرالدین . رجوع به علی بصری شود. علی علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن أبی فرج زمزمی (علی خلیفه ...). رجوع به علی خلیفة شود. علی علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی فضل بن عمید، مکنی به ابوالفتح و ملقب به ذوالکفایتین ، فرزند ابن عمید. رجوع به علی ذوالکفایتین شود. علی علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی فضل ، حسن بن ابی المجد حلبی ، مکنی به ابوالحسن . رجوع به علاءالدین حلبی شود. علی علی . [ ع َ ] (اِخ )ابن ابی قاسم خوانساری . رجوع به علی خوانساری شود. علی علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی قاسم عبداﷲبن اماجور منجم ، مکنی به ابوالحسن . رجوع به ابوالحسن (علی بن ابی القاسم ...) و به ابن اماجور شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ صفحه ۱۲ از ۵۷۹ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود