گفتگو درباره واژه گزارش تخلف آلی نویسه گردانی: ʼALY آلی . [ لی ی ] (ع ص نسبی ) ۞ منسوب به آلت .- جسم آلی ؛ جسمی مرکب از آلات که هر یک را منصبی جدا باشد.- عضو آلی ؛ هر عضو که اسم کل بر جزو آن صدق نکند. مقابل عضو غیرآلی یا عضو مفرد.- مرض آلی ؛ بیماری که متوجه عضوی آلی باشد:قولنج مرض آلی است . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵,۷۸۵ مورد، زمان جستجو: ۱.۵۲ ثانیه واژه معنی علی فاسی علی فاسی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن عیاد تستری (شوشتری ) بکری فاسی مغربی . رجوع به علی تستری شود. علی فاسی علی فاسی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن قطان فاسی . مکنی به ابوالحسن . متوفی در سال 628 هَ . ق . او راست : بیان الوهم و الایهام ، در حدیث . ... علی فاسی علی فاسی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن ابراهیم خزرجی فاسی . مشهور به حصار و مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی حصار شود. علی فاسی علی فاسی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن محمد سوسی فاسی . مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی سوسی شود. علی فاسی علی فاسی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن منصور فاسی مالکی . مکنی به ابوالحسن . وی فقیه بود و مدتی درمسجد قرویین تدریس کرد و در سال 1107 هَ . ق . د... علی فاسی علی فاسی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن میمون بن ابی بکربن علی بن میمون بن ابی بکربن یوسف بن اسماعیل بن ابی بکر هاشمی قرشی مغربی غماری فاسی . م... علی غنوی علی غنوی . [ ع َ ی ِ غ َ ن َ ] (اِخ ) ابن منصوربن مضرس بن قیس غنوی جزری . مشهور به ابن غدیر. رجوع به علی جزری شود. علی غوری علی غوری . [ ع َ ی ِ ؟ ] (اِخ )سدیدی (امیر...) حاکم قلعه ٔ ترشیز (کاشمر) از جانب ملک غیاث الدین پیرعلی . رجوع به علی سدیدی غوری شود. علی فالی علی فالی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن سلک فالی . مکنی به ابوالحسن و مشهور به مؤدب . وی از اهالی «قالة» بود که شهری در نزدیکی «ایدج » ... علی فالی علی فالی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن سلیمان فالی . مکنی به ابوالحسین . محدث و مؤدب بود ودر ذی حجه ٔ سال 448 هَ . ق . درگذشت . او ر... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۲۸۱ ۲۸۲ ۲۸۳ ۲۸۴ ۲۸۵ صفحه ۲۸۶ از ۵۷۹ ۲۸۷ ۲۸۸ ۲۸۹ ۲۹۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود