اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آلی

نویسه گردانی: ʼALY
آلی . [ لی ی ] (ع ص نسبی ) ۞ منسوب به آلت .
- جسم آلی ؛ جسمی مرکب از آلات که هر یک را منصبی جدا باشد.
- عضو آلی ؛ هر عضو که اسم کل بر جزو آن صدق نکند. مقابل عضو غیرآلی یا عضو مفرد.
- مرض آلی ؛ بیماری که متوجه عضوی آلی باشد:قولنج مرض آلی است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵,۷۸۵ مورد، زمان جستجو: ۲.۶۴ ثانیه
علی میرزایی . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خاوه بخش دلفان ، شهرستان خرم آباد. دارای 180 تن سکنه . آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول ...
علی میقاتی . [ ع َ ی ِ می ] (اِخ ) (علی صفوت ...) ابن محمد خربوطلی میقاتی . رجوع به علی صفوت شود.
علی میقاتی . [ ع َی ِ می ] (اِخ ) ابن مصطفی دباغ حلبی شافعی . مشهور به میقاتی و مکنی به ابوالفتوح . وی محدث و ادیب و نویسنده و شاعر بود (...
علی میمندی . [ ع َ ی ِ م َ م َ ] (اِخ ) ابن احمد میمندی . مکنی به ابوالحسن . وی از اهالی میمند بود و آن قریه ای است به فارس ، نزدیک فیروزآب...
علی میمونی . [ ع َ ی ِ م َ مو ] (اِخ )ابن عبداﷲبن عمران قرشی مخزومی شیعی میمونی . مکنی به ابوالحسن . فقیه و اصولی قرن چهارم هَ . ق . بود ...
علی مؤمنی . [ ع َ ی ِم ُءْ م ِ ] (اِخ ) ابن ادریس مأمون بن یعقوب منصور. مکنی به ابوالحسن سعید و ملقب به معتضد باللّه . از خلفای موحدان (...
علی مطیرفی . [ ع َ ی ِ ؟ ] (اِخ ) ابن نقی بن احمدبن زین العابدین بن ابراهیم بن صقربن ابراهیم مهاشری مطیرفی احسایی . رجوع به علی احسایی ش...
علی معافری . [ ع َ ی ِ م َ ف ِ ] (اِخ ) (شیخ ...) ابن سکن معافری . مکنی به ابوالحسن . او راست : ارجوزة فی تعبیر الرؤیا علی صفة خلق الانسان . (...
علی معافری . [ ع َ ی ِ م َ ف ِ ] (اِخ ) ابن لب بن شلبون معافری . مکنی به ابوالحسن . از وزرای اندلس . وی از اهالی بلنسیة بود و والیان آنجا وی ...
علی معافری . [ ع َ ی ِم َ ف ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن خلف معافری مالکی . مشهور به ابن قابسی و مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی (ابن محمدبن ......
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.