گفتگو درباره واژه گزارش تخلف آلی نویسه گردانی: ʼALY آلی . [ لی ی ] (ع ص نسبی ) ۞ منسوب به آلت .- جسم آلی ؛ جسمی مرکب از آلات که هر یک را منصبی جدا باشد.- عضو آلی ؛ هر عضو که اسم کل بر جزو آن صدق نکند. مقابل عضو غیرآلی یا عضو مفرد.- مرض آلی ؛ بیماری که متوجه عضوی آلی باشد:قولنج مرض آلی است . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵,۷۸۶ مورد، زمان جستجو: ۲.۷۴ ثانیه واژه معنی علی حنفی علی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن احمد کریدی حنفی ، ملقّب به شکری . رجوع به علی کریدی شود. علی حنفی علی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َن َ ] (اِخ ) ابن اصیل بن مسعودبن محمودبن محمد حنفی برمائی ، مکنّی به ابومحمد. رجوع به علی برمائی شود. علی حنفی علی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن بلبان بن عبداﷲ فارسی مصری حنفی ، ملقّب به علأالدین و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی مصری شود... علی حنفی علی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن بندار رازی حنفی ، مکنّی به ابوالقاسم . رجوع به علی رازی شود. علی حنفی علی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن تاج الدین سنجاری مکی حنفی . رجوع به علی سنجاری شود. علی حنفی علی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن جاراﷲبن محمدبن ابی الیمن بن ابی بکربن علی بن محمدبن محمدبن حسین بن احمد قرشی مخزومی حنفی ، مشهور... علی حنفی علی حنفی . [ ع َی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن جزار مصری حنفی ، ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی مصری شود. علی حنفی علی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن حسن بن صدقه ٔ مصری یمانی حنفی ، مشهور به امام بیرم پاشا. رجوع به علی بیرم شود. علی حنفی علی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن نیشابوری صندیلی حنفی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی نیشابوری شود. علی حنفی علی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن حسن ببای حنفی . رجوع به علی ببای شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۲۴۲ ۲۴۳ ۲۴۴ ۲۴۵ ۲۴۶ صفحه ۲۴۷ از ۵۷۹ ۲۴۸ ۲۴۹ ۲۵۰ ۲۵۱ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود