اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آلی

نویسه گردانی: ʼALY
آلی . [ لی ی ] (ع ص نسبی ) ۞ منسوب به آلت .
- جسم آلی ؛ جسمی مرکب از آلات که هر یک را منصبی جدا باشد.
- عضو آلی ؛ هر عضو که اسم کل بر جزو آن صدق نکند. مقابل عضو غیرآلی یا عضو مفرد.
- مرض آلی ؛ بیماری که متوجه عضوی آلی باشد:قولنج مرض آلی است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵,۷۸۵ مورد، زمان جستجو: ۳.۰۳ ثانیه
علی بیاعی . [ ع َ ی ِ ب َی ْ یا ] (اِخ ) ابن محمد بیاعی خوارزمی ، مکنّی به ابوالفرج . محدث بود و از ابوسعدبن سمعانی روایت کرد. (از تاج العروس...
علی بهادر. [ ع َ ی ِ ب َ دُ ] (اِخ ) وی نخستین کس از سپاه هلاکوخان مغول بود که به باروی بغداد رفت لذا پس از زوال دولت عباسی و تسلط هلاک...
علی بهادر. [ ع َ ی ِ ب َ دُ ] (اِخ ) (امیرشیخ ...) وی از امرای میرزا ابوالقاسم بابر بود. و در حدود سال 853 هَ . ق . از طرف میرزا بابر مأمور دفع...
علی بهادر. [ ع َ ی ِ ب َ دُ ] (اِخ ) (شیخ ...) وی ازامرای دلیر امیرتیمور گورکانی بود. و با امیرتیمور در هنگام لشکرکشی به خراسان همراه بود و ام...
علی تغلبی . [ ع َ ی ِ ت َ ل َ] (اِخ ) ابن ابی علی بن محمدبن سالم تغلبی آمدی حنبلی شافعی ، ملقّب به سیف الدین . رجوع به علی آمدی شود.
علی تغلبی . [ ع َ ی ِ ت َ ل َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالعزیزبن فتوح بن ابراهیم تغلبی موصلی دمشقی شافعی ، ملقّب به تاج الدین و مشهور به ابن...
علی تمیمی . [ ع َ ی ِ ت َ ] (اِخ ) ابن حصین بن مالک بن خشخاش عنبری تمیمی ، مکنّی به ابوالحر. رجوع به علی عنبری شود.
علی تمیمی . [ ع َ ی ِ ت َ ] (اِخ ) ابن زیاد تمیمی ، مکنّی به ابوالحسن . یکی از نقله ٔ کتب فارسی به عربی بود. رجوع به ابوالحسن (علی بن زیاد...
علی تمیمی . [ ع َ ی ِ ت َ ] (اِخ ) ابن سلیمان یمنی بکیلی تمیمی زیدی اسماعیلی ، ملقّب به حیدرة. رجوع به علی بکیلی شود.
علی تمیمی . [ ع َ ی ِ ت َ ] (اِخ ) ابن علقمةبن عبده ٔ تمیمی . وی فرزند علقمه ٔ فحل شاعر مشهور بود. او را فرزندی است به نام عبدالرحمان که مرز...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.