آمخته . [ م ُ ت َ
/ ت ِ ] (ن مف
/ نف ) مخفف آموخته . تعلیم یافته . یادگرفته
: بکشتش بسی دشمنان بی شمار
که آمخته بد از پدر کارزار.
دقیقی .
|| تعلیم داده . یادداده . || در تداول امروزین ، خوکرده . معتاد. خوی گرفته . عادت گرفته .
-
آمخته شدن ؛ معتاد شدن .
-
آمخته کردن ؛ معتاد کردن .
-
گنجشک آمخته ؛ گنجشک که کودکان آن را روزی چند بار بگاه معلوم طعمه دهند آلوده بافیون و آن را سر دهند و او در همان ساعت بازگردد.
-
مثل گنجشک آمخته ؛ که در ساعت معلوم هر روز بجائی شود.