اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آمیخته

نویسه گردانی: ʼAMYḴTH
آمیخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) درهم کرده . مخلوط. ممزوج . مشوب . مختلط. ملبوک . آگسته . مدوف :
طلخی و شیرینیش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر بآپیون .

رودکی .


- آمیخته تر بودن باکسی یا چیزی ؛ سازگارتر، مألوف تر، مأنوس تر بودن با آن :
ای رفیقان سخن راست بگویم شنوید
طبع من باری ، با شوّال آمیخته تر.

فرخی .


- آمیخته شدن ؛ درهم شدن . اختلاط. (زوزنی ). امتزاج . تمازج . التیاث . اِخلاص . تألف . تهویش . تأشّب . ارتباک . تهاوش . تهوش .
- آمیخته کردن ؛ آمیختن .
- آمیخته ها ؛ اضغاث .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
آمیخته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) جامه ای که جولایان پوشند.
بهم آمیخته . [ ب ِهََ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مخلوط. درهم شده . (فرهنگ فارسی معین ). درهم و مخلوط و مختلط. (ناظم الاطباء).
آب آمیخته . [ ب ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آب مضاف : و عقرب را آب آمیخته و سخت رو. (التفهیم ).
درهم آمیخته . [ دَهََ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مخلوط. ممزوج . لَجلَج : غاغة، غوغاء؛ مردم بسیار درهم آمیخته . (منتهی الارب ).
واژه یا عبارتی درآمیخته از دو یا چند واژه ی دیگر
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.