اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آوو

نویسه گردانی: ʼAWW
آوو. [ وَوْ ] (اِخ ) نام شهری .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
به سکون و. متشکل از آب کم(شکم) و کاف تشبیه. استسقاء در گویش کازرونی(ع.ش)
اُ و قُ پَ ک. آب و دانه دادن پرنده ای از دهان خویش به پرنده دیگر ؟ (ع.ش)
به معنی یخ که به آن او(آب)سفت این کلمه منصوب است که در فندرسک استفاده میشده پیشتر در روستای شفی آباد شنیده شده است که بکار برده شده است رضا برزگر
اَئوئی اَوَ: (اوستایی) به سوی، نزدیک، پایین
حیله و نیرنگ در گویش بوشهری
او پنجه. (زبان مازنی)، نوبت آب. کشاورزان مازندرانی زمینهای شالیزارهای خود را در هنگام کمبود آب بنوبت آب میبندن. شایان توجه است، که زمان و اندازه آب ...
او خردی. ("خ" با آوای زیر، "ر" با آوای زیر، "د" با آوای زیر)، (ا مرکب)، (زبان مازنی)، به ترک خوردگی گوشه لب گفته میشود.
او ادنی . [ اَ اَ نا ] (ع ق مرکب ) یا نزدیک تر. یا آنکه نزدیک تر : فکان قاب قوسین او ادنی (قرآن 9/53).حریف خاص او ادنی محمد کز پی جاهش سر...
اسپی آو. [ اِ ] (اِخ ) سفیدآب مازندران . رجوع به سفیدآب و سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 157 بخش انگلیسی شود.
کیاله او. [ ل َ / ل ِ اَ / اُو ] (اِ مرکب ) آب چکیده ای از ماست . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.