آهنگ . [ هََ ] (اِ) قصد. عزم . عزیمت . عمد. (ادیب نطنزی ). تعمد. نیت . بسیج . تأمیم . استواء. اندیشه .توجه به . برفتن بسوی . حرد. نحو. اراده
: خسرو غازی آهنگ بخارا دارد
زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه .
بهرامی .
بد گشت چرخ با من بیچاره
وآهنگ جنگ دارد و پتیاره .
کسائی .
نوروز و گل و نبید چون زنگ
ما شادو بسبزه کرده آهنگ .
عماره .
گرفتی ز کردار گیتی شتاب
چو شب تیره شد کرد آهنگ خواب .
فردوسی .
به بیداد جوئی همی جنگ من
چنین با سپه کردن آهنگ من .
فردوسی .
بیفشرد ران رخش را تیز کرد [ رستم ]
برآشفت و آهنگ آویز کرد.
فردوسی .
وزآن پس که او [ کاوس ] شد بهاماوران
ببستند پایش به بند گران
کس آهنگ آن تخت شاهی نکرد
جز از گرم و تیمار ایشان نخورد.
فردوسی .
ولیکن چو رای تو با جنگ نیست
مرا نیز با جنگ آهنگ نیست .
فردوسی .
ور ایدون که رایت جز از جنگ نیست
بخوبی ّ و پیوندت آهنگ نیست .
فردوسی .
تن آسان بدی شادو پیروزبخت
چرا کردی آهنگ این تاج و تخت ؟
فردوسی .
همه آشتی گردد این جنگ ما
بدین رزمگه کردن آهنگ ما.
فردوسی .
بدان حد کشان بود نیرو بجای
سوی گوشت کردند آهنگ و رای .
فردوسی .
بلند آسمان را که فرسنگ نیست
کسی را بدو راه آهنگ نیست .
فردوسی .
همان ماده [ شیر ] آهنگ بهرام کرد
بغرید و چنگش باندام کرد.
فردوسی .
یکی بانگ برزد بدان نره شیر
چو آهنگ اوکرد شیر دلیر
ز بیشه بیک سو جهانید اسب
برافروخت برسان آذرگشسب .
فردوسی .
چو هنگام فرهنگ باشد ترا
بدانائی آهنگ باشد ترا
بایوان نمانم که بازی کنی
ببازی چنین سرفرازی کنی .
فردوسی .
کنون از خردمندی اردشیر
سخن بشنو و یک بیک یاد گیر
هم از داد و آئین و فرهنگ اوی
بنیکی بهرجای آهنگ اوی .
فردوسی .
بخوردند و کردند آهنگ خواب
بسی مار پیچان برآمد ز آب .
فردوسی .
بسوگ اندر آهنگ شادی کنم
نه از پارسائی ّ و رادی کنم .
فردوسی .
جهاندار [ یزدگرد ] چون کرد آهنگ مرو
بماهوی سوری کنارنگ مرو
یکی نامه بنوشت ، با درد و خشم
پر از آرزو دل ، پر از آب چشم .
فردوسی .
چو آهنگ میدان کند در نبرد
سر نرّه دیوان برآرد بگرد.
فردوسی .
دگرگونه آهنگ بدکامه کرد
به پیروز خسرو یکی نامه کرد.
فردوسی .
و از آنجایگه شد سوی جنگ کرم
سپاهش همه کرده آهنگ کرم .
فردوسی .
بجوشید و رخسارگان کرد زرد
بدرد دل آهنگ آورد کرد.
فردوسی .
ز عشق بنده ٔ رومی ّو خادم زنگی
سوی عنا و بلا چون همی کنی آهنگ ؟
عنصری .
شیر بنیزه درآمد و قوت کرد تا نیزه بشکست و آهنگ امیر کرد. (تاریخ بیهقی ).
اگر کوچکم کار مردان کنم
ببینی چو آهنگ میدان کنم ...
اسدی .
دگر ره شد آهنگ آویز کرد
برآورد گرد اسب را تیز کرد.
اسدی .
نایدْش بچنگ آنکه سوی وی کند آهنگ
آن نیز که دارد شود از چنگش کوتاه .
ناصرخسرو.
کنون که کردی شاها سوی هزاردرخت
بشادکامی و پیروزی و نشاط آهنگ .
مسعودسعد.
ماری دید در گردن همای پیچیده و سرش درآویخته و آهنگ آن میکرد که همای را بگزد. (نوروزنامه ). پس بترسیدند عظیم ، و آهنگ آن کردند که بازگردند. (مجمل التواریخ ). و چون سر سال بود با هزار مرد آهنگ راه کرد. (مجمل التواریخ ).
مرا با ملک طاقت جنگ نیست
بصلح ویم نیز آهنگ نیست .
آتسزبن قطب الدین محمد.
سوزنی تیز درگرفته بچنگ
کرد زی خایه های خویش آهنگ .
سنائی .
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک .
سعدی .
خشکسالی در اسکندریه پدید آمده بود. در چنین سالی محتشمی ... نعمت بیکران داشت تنگدستان را زر و سیم دادی ... طایفه ٔ درویشان از جور فاقه بجان آمده بودند... آهنگ دعوت او کردند. (گلستان ). آورده اند که سپاه دشمن بیقیاس بود و اینان اندک و جماعتی آهنگ گریز کردند. (گلستان ). ما در این حالت که دو هندو از پس سنگی سر برآوردند و آهنگ قتال ما کردند. (گلستان ).
گر آید گل زبانگ بلبلان تنگ
مگر کرکس کند سوی وی آهنگ .
امیرخسرو.
|| مقصد. مقصود. راه . سبیل
: بسا نامداران که در جنگ من
بدادند جان را بر آهنگ من .
فردوسی .
|| قصد جان . سوء قصد
: جهان ننگ دارد همی زآن پسر
که آهنگ دارد بجان پدر.
دقیقی .
جهاندار گفتا که اینت پسر
که آهنگ دارد بجان پدر.
فردوسی .
چون پَنْد
۞ فرومایه سوی جوژه گراید
شاهین ستنبه به تذروان کند آهنگ .
جلاب بخاری .
فلک بین چه ظلم آشکارا کند
که اسکندر آهنگ دارا کند.
نظامی .
|| حمله . صولت . صیال
: بدو [ برستم ] گفت پولادوند ای دلیر
جهاندیده و نامبردار شیر...
نگه کن کنون آتش جنگ من
کمند و دل و زور و آهنگ من .
فردوسی .
تو دانی که شاهی دل و چنگ من
بجنگ اندرون زور و آهنگ من .
فردوسی .
بکردار شیر است آهنگ اوی
نه پیچد کسی گردن از چنگ اوی .
فردوسی .
تو آهنگ کردی بدیشان نخست
کسی با تو پیکار و کینه نجست .
فردوسی .
اگر بچه ٔ شیر ناخورده شیر
بپوشد کسی در میان حریر...
بگوهر شود باز چون شد بزرگ
نترسد ز آهنگ پیل سترگ .
فردوسی .
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
ز دهقان و تازی ّ و رومی نژاد
دو لشکر نظاره بر این جنگ ما
بدین گرز و شمشیر و آهنگ ما.
فردوسی .
|| سیما. قیافه . ملامح
: یکی شارسانست آن چون بهشت
که گوئی نه از خاک دارد سرشت
نبینی همی اندر ایوان و خان
مگر پوشش او همه استخوان
بر ایوانها جنگ افراسیاب
نگاریده روشنتر از آفتاب
همان چهر کیخسروجنگجوی
بزرگی ّ و مردی ّ و آهنگ اوی
بر آن استخوانها نگاریده پاک
نبینی بشهر اندرون گرد و خاک .
فردوسی .
|| نوا. آواز. لحن صوت . راه . ره . پرده . آوا
: یک بریشم کم کن از آهنگ جور
گر نه با ایّام در یک پرده ای .
انوری .
چو زهره وقت صبوح از افق بسازد چنگ
زمانه تیز کند ناله ٔ مرا آهنگ .
ظهیر فاریابی .
هر شبی زاویه ٔ مدح گهربار تو باد
روشن از شمع رخ مطرب ناهیدآهنگ .
سیف اسفرنگ .
تو نیکوروش باش تا بدسگال
به نقص تو گفتن نیابد مجال
چو آهنگ بربط بود مستقیم
کی از دست مطرب خورد گوشمال ؟
سعدی (گلستان ).
ره بط باز تیزآهنگ میزد
برقص کبک شاهین چنگ میزد.
؟
-
آهنگ حجاز . آهنگ حصار و غیره
۞ .
|| چَم . فَحوی ̍: از آهنگ گفتار او؛ از لحن ، از فحوای کلام او. || سان . گونه . کردار. طرز. روش . صفت . رفتار
:چه بد کردم بتو ای شوخ دلبر
که محزونم بدین آهنگ داری ؟
حکاک .
|| خمیدگی طاق و سقف ایوان و امثال آن ، و آن را باصطلاح بنّایان لنگر خوانند
: جلالت ار بفلک بر بصدر بنشیند
شکسته گردد طاق سپهر را آهنگ .
رفیع لنبانی (از فرهنگها).
لکن آهنگ در این بیت به معنی لنگر و خمیدگی نمینماید. || کنار صفه و حوض . (برهان )
: ز ناتوانی جائی رسیده ام که مرا
مسافتی است ز آهنگ صُفه تا پرده .
کمال اسماعیل .
در این بیت معنی آهنگ نیز روشن نیست و به تبعیت فرهنگها نقل شد. || صف مردمان و جانوران . (برهان ). و در بعض فرهنگها بیت ذیل را شاهد این معنی آورده اند
: زمین پیکر از یکدگر بگسلاند
بروز نبرد تو زآهنگ لشکر.
ازرقی .
لکن معنی صف در این بیت مناسب نمیآید، و با معنی قصد یا حمله یا آواز بیشتر تناسب دارد. || طویله . شترخان . پاگاه . اخته خانه . || عمارت دراز و طولانی که به عربی ازج و به فارسی اوستان و سغ خوانند. || مقام و مکان حیوان . (برهان ). || توجه . تمایل . یازش . چسبیدن . گرایش
: بود آهنگ نعمتها همه ساله بسوی تو
بود آهنگ کشتیها همه ساله بمعبرها.
منوچهری .
|| صوت . آواز
: چو برزد سر از برج خرچنگ هور
جهان شد پر از جنگ و آهنگ و شور.
فردوسی .
بانگ و آهنگ او بنصرت و فتح
در عراقین و در خراسان باد.
مسعودسعد.
وآهنگ در کلمه ٔ مرکبه ٔ هم آهنگ از همین معنی است .
-
به آهنگ برخاستن ؛ شتاب گرفتن
: سگی بیامد و سر در دیگ کرد و پاره ای گوشت برداشت دهنش بسوخت سبک سر برآورد حلقه ٔ دیگ در گردنش افتاد از سوزش به آهنگ خاست و دیگ را ببرد. (سیاست نامه ٔ منسوب بنظام الملک ).
|| (نف مرخم ) در کلمات مرکبه ، آهنگ غالباً بمعنای کشنده و کش مخفف کشنده آید.
-
آب آهنگ ؛ آب کش . ناضح . نازح
: کرده شیران حضرت تو مرا
سرزده همچو گاو آب آهنگ .
سنائی .
-
بدآهنگ ؛ بدلحن . بدقصد. بدنیت
: ز بس کینه جوی و بدآهنگ بود
فراخای گیتی بر او تنگ بود.
عنصری .
-
بسترآهنگ ؛ از بستر، جامه ٔ خواب و آهنگ . چادرشب که بر بستر کشند
: خوشا حال لحاف و بسترآهنگ
که میگیرند هر شب در برت تنگ .
لبیبی .
-
پالاهنگ ؛ از پالا، اسب جنیبت و آهنگ بمعنی مذکور
: کشی ز روم بخوارزم بت پرستان را
فسار در سر و در دست نیز پالاهنگ .
معزی .
-
پس آهنگ ؛ از پس ، مقابل پیش و آهنگ . آهنی که کفشگران در پس کفش نهند تا بدان کفش را فراخ کنند و قالب را در آن نهند. پاشنه کش .
-
پیش آهنگ ؛ نهاز. نخراز. تکه . برون . باژن . کراز.پیشهنگ
: الا یا خیمگی خیمه فروهل
که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل .
منوچهری .
پیشرو. قائد. پیشوا.
-
خوش آهنگ ؛ خوش لحن . نیکونیّت .
-
درازآهنگ ؛ بدرازاکشیده . مطول . طویل
: ز صحرا سیلها برخاست هر سو
درازآهنگ و پیچان و زمین کن .
منوچهری .
سنت حجت خراسان گیر
کارِ کوته مکن درازآهنگ .
ناصرخسرو.
دراز آهنگ شد این کار با تو
ندانم چون کنم ای یار با تو.
جامی .
-
دژآهنگ ؛ بدقصد. بدنیت . مخوف . تند. صعب
: بیک خدنگ دژآهنگ جنگ داری تنگ
تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریابار.
عنصری .
-
دودآهنگ ؛ دودکش .
-
سرآهنگ ؛ قائد. پیشوا
: نوشته در آن نامه ٔ شهریار
سرآهنگ مردان نبرده سوار.
فردوسی .
طلایه نگه کن که از خیل کیست
سرآهنگ این دوده را نام چیست .
فردوسی .
و کلمه ٔ سرهنگ مخفف سرآهنگ است .
-
شب آهنگ ؛ شِعْری ̍. کاروان کش
: بگفت این و بر پشت شبرنگ شد
بچهره بسان شباهنگ شد.
فردوسی .
چویک بهره زآن تیره شب درگذشت
شباهنگ بر چرخ گردان بگشت .
فردوسی .
شه شرق بر کُه کشیده سرادق
رمیده شباهنگ از صبح کاذب .
حسن متکلم .
در شب تاریک حیرت کاروان صبح را
صد شباهنگ است در یک آه آتشبار من .
سیف اسفرنگ .
- || مرغ حق گوی . شب آویز.
-|| بلبل . عندلیب . هزار. هزاردستان
: مغنی نوائی بده چنگ را
بدل آتشی زن شباهنگ را.
فخر گرگانی .
- || اسب سیاه زیور. شبدیز
: به پشت شباهنگ بربسته تنگ
چو جنگی پلنگی گرازان بجنگ .
فردوسی .
- || و در بیت ذیل ظاهراً شب آهنگ هنگام شب است
: شب آهنگ چون برزد از کوه دود
برآهنگ شب مرغ دستان نمود.
نظامی .
- || شوغا. شبگاه . جایگاه چهارپایان در شب . لغت نامه ها برای این معنی بیت ذیل را شاهد آورده اند(؟)
: از حوصله ٔ زمانه ٔ تنگ
بر فرق فلک زده شباهنگ
۞ .
-
شفشاهنگ ؛ از شفشفه ، شوشه و آهنگ بمعنی کش و کشنده . صرمه کش . صورت دیگر آن شفشاهنج است
: بفرمودش که خواهر را بفرهنج
بشفشاهنگ فرهنگش بیاهنج .
(ویس و رامین ).
کوه محروق است همچون زر بشفشاهنج در
دیو را زو در شکنجه حبس خذلان دیده اند.
خاقانی .
ز زخم ناوگ مژگان او بود هر شب
بسیط چرخ مشبک بسان شفشاهنگ .
نجیب جرفادقانی .
-
کبوترآهنگ ؛ از کبوتر به معنی حمامه و آهنگ . کبوترکش . برج کبوتر.
-
سیم آهنگ ؛ شاید از سیم به معنی ستیم و ریم و آهنگ .
-
هم آهنگ ؛ هم آواز. متوافق . هم لحن . هم داستان . هم عقیده
: گر سیاهست و هم آهنگ تو است
تو سفیدش خوان که هم رنگ تو است .
مولوی .
- || هم وزن . هم بحر.
|| (اِ) چگونگی و کیفیت تصویت که با گوش آواز کسی را از دیگری تمیز دهند: آهنگی زنانه . آهنگی لطیف
۞ . چگونگی تصویت که بسامعه آواز مردم ولایت و ناحیتی را که بیک زبان تکلم کنند از دیگران فرق توان کردن .
۞ || راه . پرده در موسیقی : آهنگ عراق ؛ راه عراق . یکی از نواهای موسیقی
: عراقی وار بانگ از چرخ بگذاشت
به آهنگ عراق این بانگ برداشت .
نظامی .
|| وَزن . || (اصطلاح عَروض ) بحر. || موزونی آواز و ساز. (برهان ). || آواز نرم در پرده ٔ سرود و ساز. (مؤید). وزن اغانی ، و آن را دراصطلاح موسیقی دانان ، برداشت آواز نیز گویند. || آوازی که در اول گویندگی و قوالی برکشند. || شتاب . (برهان ). || در بیت ذیل فردوسی معنی آهنگ معلوم نیست
: درم نام را باید و ننگ را
دگر بخشش و بزم و آهنگ را.
وشاید به معنی مقاصد مهمه باشد.