اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آیینه

نویسه گردانی: ʼAYYNH
آیینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آینه . مرآت . آئینه . آبگینه :
آیینه عزیز شد بر ما
چون نور گرفت و روشنائی .

ناصرخسرو.


هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه ٔ صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری .

(منسوب به خیام ).


کور آیینه شناسد هیهات .

خاقانی .


ازصفا آیینه منظور نظرها میشود.

ظهیر فاریابی .


عاشق آیینه باشد روی خوب .

مولوی .


تا چه شکلی تو در آیینه همان خواهی دید.

سعدی .


تأمل در آیینه ٔ دل کنی
صفائی به تدریج حاصل کنی .

سعدی .


ولیکن کی نمائی رخ برندان
تو کز خورشید و مه آیینه داری ؟

حافظ.


حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه ٔ اوهام افتاد.

حافظ.


هرچه رفت از عمر یاد آن به نیکی میکنند
چهره ٔ امروز در آیینه ٔ فردا خوش است .

صائب .


هر کجا آیینه بینی صیقلش خاکستر است .

قاآنی .


زشت را گو روی خود را نیک کن
ورنه با آیینه ات چِبْوَد سخُن ؟

؟


دوست آن است کو معایب دوست
همچو آیینه روبرو گوید.

؟


- آیینه اش پاک نبودن ؛ با تندرستی صوری ، بیماری و مرضی در باطن داشتن .
- در آیینه ٔ کسان (دیگران ) دیدن ؛ از نظر و لحاظ سود و زیان دیگران در امری اندیشیدن : اگر خواهی از زیرکان باشی در آیینه ٔ کسان مبین .(منسوب به نوشیروان ، از قابوسنامه ).
- مثل آیینه ؛ سخت مصقول .
- || سخت صافی .
- || سخت روشن .
و رجوع به آینه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
آیینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) هر یک از قطعات آهنین که مبارزترین پوشیدی : نماید ز آیینه پوشی سوارچو آیینه ٔ تیغ در کارزار. طاهر وحید.ماه سر منجوق ...
آیینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آینه . سان . آئین . طریق . منوال .گونه . حال و صورت . و هرآیینه و هرآینه مرکب از هر وآینه به معنی مذکور است که به ...
آیینه . [ ن َ ] (اِخ ) رجوع به ایل کرند شود.
آیینه دار. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آینه دار : شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست . حافظ.دل سراپرده ٔ محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست . حا...
آیینه زدا. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ / زُ ] آیینه زدای . آینه افروز. صیقل . صاقل . صقّال . آنکه آینه روشن کند. روشنگر.
آیینه دان . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) قاب آینه . آینه نیام : دل را ز سینه در نظر دلستان برآرآیینه پیش یوسف از آیینه دان برآر.صائب .
آیینه کار. [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) آینه کار.
هفت آیینه . [ هََ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) هفت آینه . رجوع به هفت آینه شود.
آیینه گون . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) آینه گون .
آیینه روی. (ص. مر. فا.) . آنکه روی و سیمائی چون آیینه روشن دارد. رخشان سیما.
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
جواد مفرد کهلان
۱۳۹۸/۰۱/۰۳
0
0

आन m. Ana face अनीक m. n. anIka face

ناشناس
۱۳۹۹/۰۸/۲۶
0
0

اتیمولوژی آینه: نظر به واژۀ به هر آینه (به هر صورت)، آیینه به معنی آن چه منسوب به صورت است: आन m. āna face


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.