اب
نویسه گردانی:
ʼB
اب . [ اَب ب ] (ع مص ) ساز کردن . بسیج کردن . بسیجیدن (رفتن را). ساختن رفتن را و عزم کردن بر آن . (تاج المصادر بیهقی ). ساز رفتن کردن و بازآمدن . || مشتاق وطن شدن . آرزومندی زادبوم . || بساختن کاری را. (زوزنی ). || دست بردن (بشمشیر). دست بشمشیر زدن ازبهر کشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || جنبانیدن . اِبابت . اِباب .
واژه های همانند
۴۸۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
بر روی آب آوردن . [ ب َ ی ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ظاهر و آشکارا ساختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
تلخ آب تاج الدین . [ ت َ جِدْ دی ] (اِخ ) دهی از دهستان جهانگری است که در بخش مسجد سلیمان شهرستان اهواز واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از ...
سر و گوش آب دادن . [ س َ رُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، کسب خبر کردن . گوش کردن برای دریافتن خبری . درصدد برآمدن . تفحص کردن .
سنگ در آب افکندن . [ س َ دَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در جائی تمکن کردن و جای خود گرفتن . (آنندراج ) : گرم سنگ و آبی نهی در جواب چو کوه افکنم ...
سپر بر آب انداختن . [س ِ پ َ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) غروب کردن : اگر نه روز بخصم تو اقتدا کرده ست پس ازبرای چه معنی سپر بر آب انداخت .ظهیر ...
گل در آب انداختن . [ گ ُ دَاَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از فتنه و هنگامه ٔ تازه برپا کردن . (آنندراج ). رجوع به گل در آب افکندن شود.
خانه به آب رسیدن . [ ن َ / ن ِ ب ِ رَ / رِدَ ] (مص مرکب ) پایه ٔ خانه ای بر روی آب افتادن ، کنایه از خراب شدن و از بین رفتن خانه است : ا...
کنایه از آرامش و ایمنی به حد کمال موجود بودن.
دریا رفته است تو گویی به خواب - هیچ نمی خورد تکان آب از آب
رفته گویی همه ذرات به خواب - ن...
آب به زیر پوست رفتن یا آب به پوست افتادن = وضع مالی خوب پیدا کردن. معادل آبی بهجوئی شدن که در امثال و حکم مرحوم دهخدا (جلد اول) آمده است؛ با این توضی...