اباء. [ اِ ] (ع مص ) اِبا. سر باززدن از. سر باززدن اندر کاری . (تاج المصادر بیهقی ). فروگذاشتن طاعت . (مصادر زوزنی ).سر پیچیدن از. سرکشی از. سرپیچی از. سر کشیدن از. بازایستادن از چیزی . سر زدن از. تن زدن از. تن درندادن به . نافرمانی . سرکشی . سرپیچی . امتناع
: اگر نباشد فرمان جزم تو مقبول
ابا کند ز پذیرفتن عرض جوهر.
مسعودسعد.
ز حکم تو آن کس که آرد ابا
جوین نانْش بادا همان بی ابا.
ابراهیم فاروقی .
|| ناخوش داشتن . مکروه داشتن . || نخوت
: در مطبخ تو چوب خورد تا ابا پزد
آتش که در تکبر سرمایه ٔ اباست .
کمال اسماعیل .
|| وابریدن آب و جز آن . فعل آن ابا کردن و ابا داشتن است .