ابتلاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ابتلا. آزمودن . بیازمودن . آزمایش . امتحان . آزمایش کردن . خبر پرسیدن . اختبار. (از آنندراج ). || در بلا و رنج افکندن . مبتلا کردن . گرفتار و دچار رنجی کردن . || در بلا افتادن . گرفتاری . (از آنندراج )
: گفت رنج احمقی قهر خداست
رنج کوری نیست قهر، آن ابتلاست
ابتلا رنجیست کان رحم آورد
احمقی رنجیست کان زخم آورد.
مولوی .
ابتلایم می کنی آه الغیاث
ای ذکور از ابتلایت چون اناث .
مولوی .
آفتابی نام تو مشهور و فاش
چه زیان است ار بکردم ابتلاش .
مولوی .
مِرْوَحه ی ْ تقدیر ربانی چرا
پر نباشد ز امتحان و ابتلا.
مولوی .
فضلها دزدیده اند این خاکها
ما مقر آریمشان در ابتلا.
مولوی .
از جمادی بی خبر سوی نما
وز نما سوی حیات و ابتلا.
مولوی .
چونکه صانع خواست ایجاد بشر
ازبرای ابتلای خیر و شر
جبرئیل صدق را فرمود رو
مشت خاکی از زمین بستان گرو.
مولوی .
|| آب بدهان گرفتن . || آب به بینی گرفتن . || مسواک کردن . || موی شارب باز کردن . || تقصیر کردن . || موی زهار ستردن . || استنجا کردن . || ناخن گرفتن . || موی بن بغل تراشیدن . || اختیار کردن . || سوگند خوردن . || دانستن و حقیقت چیزی دریافتن . || شناخته گردیدن . || تکلیف به امر شاق . || ختنه کردن .