اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابوالمظفر

نویسه گردانی: ʼBWʼLMẒFR
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) جمحی ۞ . صاحب برید بروزگار سلطان مسعودبن سلطان محمود غزنوی در آخر عهد سوری به نیشابور. و ابوالفضل بیهقی گوید: حال این فاضل در این تاریخ چند جای بیامده است و خواجه ٔ بزرگ احمد عبدالصمد او را سخت نیکو داشتی و گرامی و مثال داده بود وی را پوشیده تا انهی کند بی محابا آنچه از سوری رود و میکردی و سوری در خون او شد و نبشته های او آخر اثر کرد در دل امیر.و فراختر سوی این وزیر نوشتی وقتی بیتی چند شعر فرستاده بود سوی وزیر آن را دیدم و این دو سه بیت که ازآن یاد داشتم نبشتم و خواجه حیلت ها کرد تا امیر این را بشنید که سوی امیر نبشته بود و سخن کارگر آمد:
امیرا به سوی خراسان نگر
که سوری همی بند و ساز آورد
اگر دست شومش بماند دراز
به پیش تو کار درازآورد
هر آن گاو ۞ را کو بسوری دهی
چو چوپان بد داغ بازآورد.
رجوع شود به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 545، 550، 554، 605، 611.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابراهیم بن احمدبن اللیث الازدی اللغوی الکاتب . یاقوت در معجم الادباء آرد: چیزی از احوال او نمیدان...
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابراهیم بن مسعودبن محمود غزنوی ملقب برضی ّالدّوله . ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آرد: خدای عز و جل ...
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابی الهیثم ۞ الهاشمی الملقب بالعلوی (شریف ...). ابوالفضل بیهقی در تاریخ خودآرد: این...
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن خواجه علی میکائیل . از خاندان میکائیلی وی مردی شهم و کافی و کاری بود و بزمان مسعود جانشین ...
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن طاوس . غیاث الدین عبدالکریم بن احمدبن موسی . رجوع به ابن طاوس غیاث الدین و عبدالکریم بن اح...
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن علی (خواجه ...). رجوع به ابوالمظفر رئیس غزنین شود.
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن عیسی . وزیر ابوالحارث منصوربن نوح بن منصور. رجوع به حبیب السیر 1 ص 329 شود.
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ثابت الخجندی . از خاندان خجندیان اصفهان . وی در سنه ٔ 469 هَ . ق . در ری حین وعظ بر دس...
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن منقذ. رجوع به اسامةبن مرشدبن علی ... شود.
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن هبیره عون الدین . رجوع به یحیی ... و رجوع به ابن هبیره عون الدین ... شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۹ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.