اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابوالمظفر

نویسه گردانی: ʼBWʼLMẒFR
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) چغانی . طاهربن فضل بن محمدبن مظفربن محتاج چغانی . عوفی در لباب الالباب آرد: امراء چغانیان در آن عهد نامدار بودند و این امیر ابوالمظفر نادره ٔ عهد و یگانه ٔ عصر خود بودست ودر دولت و مکنت پای بر فرق فرقد نهاده و در رفعت و قوّت کمر از میان جوزا گشاده و جدّ او ابوبکر محمّد مظفّر محتاج بود که در امارت خود اگر بفلک اشارت کردی از دور خود بازایستادی و اگر بر آتش و آب حکم کردی از اغراق و احراق ممتنع شدندی و عم ّ او امیر عالم بود ابوعلی احمد مظفر رحمه اﷲ که جهان علم و مکان حلم بود، کان محامد و اختر آسمان ، مناقب و ذکر این خاندان معظم در تاریخ ناصری مسطور است و در سایر تواریخ مذکور، امیرطاهر بافضلی ظاهر... بود هم بر ممالک چغانیان ملک و هم در ولایت هنر و بیان سلطان بود وفات او در سنه ٔ سبع و سبعین و ثلثمائه (377 هَ . ق .). اتفاق افتاد... او را اشعار لطیف آبدار است امّا آنچه این مجموعه احتمال کند آن است که در فقاع لغزی میگوید در غایت سلاست و لطافت و دقت معنی و رقّت فحوی ، شعر:
لعبتی سبزچهر و تنگ دهان
بفزاید نشاط پیر و جوان
معجر سر چو زان برهنه کنی
خشم گیرد کف افکند ز دهان
ور بخواهی ورا که بوسه زنی
او بخندد ترا کند گریان .
و امیر سیف الدوله ابوالحسن علی بن عبداﷲ احمد رحمه اﷲ این قطعه ٔ تازی انشا کرده است در صفت قوس قزح :
و ساق صبیح للصبوح دعوته
فقام و فی اجفانه سنةالغمض
یطوف بکاسات العُقار کخمرها
فمن بین مستعص علینا و منقض
وقد نَشرَت اَیدی الجنوب مطارفاً
فاحمر فی اید و اخضر مبیض
یُطَرّزها قوس ُالسحاب باصفر
علی الجوّ دکناءالحواشی علی الارض
کأذیال خود اقبلت فی عذائر
مصبّغة والبعض ُ اقصرُ من بعض .
این ابیات به امیر طاهربن الفضل رسید هر بیتی را بنظم ترجمه کرد به پارسی و آن اینست :
آن ساقی مه روی صبوحی بر من خورد
وز خواب دو چشمش چو دوتا نرگس خورم
و آن جام می اندر کف او همچو ستاره
ناخورده یکی جام و دگر داده دمادم
و آن میغ [جنو ]بی چو یکی مطرف خور بود
دامن بزمین برزده همچون شب ادهم
بربسته هوا چون کمری قوس قزح را
از اصفر و از احمر و از ابیض معلم
گوئی که دو سه پیرهن است از دو سه گونه
وز دامن هریک ز دگر پارَگکی کم .
و هم او راست در غزل میگوید:
دلم تنگ دارد بدان چشم تنگ
خداوند دیبای فیروزه رنگ
به چشم گوزن است و رفتار کبک
بکَشّی چو گور است و کبر پلنگ
سخن گفتنش تلخ و شیرین دو لب
چنانک از میان دو شکر شرنگ
کمان دو ابروش و آن غمزها
یکایک بدل بر چو تیر خدنگ
بدان ماند آن بت که خون مرا
کشیده ست بر بور تازیش تنگ
یکی فال گیریم و شاید بدان
که گیتی بیک سان ندارد درنگ .
و گویند او را اسپی بود سیاه تازی که با باد بازی کردی :
چو شب بود و هر گه که بشتافتی
بتک روز بگذشته دریافتی .
این دو بیت در صفت نرگس خود گفته :
چرا باده نیاری ماه رویا
که بی می صبر نتوان بر قلق بر
بنرگس ننگری تا چون شکفته ست
چو رومی جام بر سیمین طبق بر.
و همو در صفت نرگس گوید:
آن گلی کش ساق از میناء سبز
بر سرش بر سیم و زر آمیخته
ناخن حور است گویی گرد گرد
دیده ٔ باز از میانش انگیخته .
و این دو رباعی همو گفته :
یک شهر همی فسون و رنگ آمیزند
تا بر من و بر تو رستخیز انگیزند
با ما بحدیث عشق ما چه سْتیزند
هر مرغی را بپای خویش آویزند.
دلدار منا ترا صدف خواهم کرد
آخر بمدارات بکف خواهم کرد
........................
........................ ۞
رجوع شود به لباب الالباب عوفی چ گیب ج 1 صص 27 - 29. و هم عوفی در لباب الالباب (ج 2 ص 13) ابوالحسن علی محمد ترمذی معروف به منجیک را مداح همین ابوالمظفر دانسته است (منتهی سهواً بجای محمدبن المظفر، محمدبن محمدبن المظفر نوشته شده است ). ۞ این بیت در لغت نامه ٔ اسدی از منجیک در مدح ابوالمظفر آمده :
ابوالمظفر شاه چغانیان که برید
بتیز دشنه ٔ آزادگی گلوی سؤال .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) طاهربن حسن معروف به ابن حبیب . رجوع به طاهربن حسن ... شود.
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) طاهربن فضل چغانی . رجوع به ابوالمظفر چغانی . طاهربن فضل ... شود.
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) طاهربن محمد اسفراینی . رجوع به طاهربن محمد اسفراینی ... شود.
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) عبدالرحیم بن عبدالکریم بن محمد. رجوع به عبدالرحیم ... شود.
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْم ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) عبدالکریم بن احمدبن موسی . معروف به ابن طاوس . رجوع به ابن طاوس غیاث الدین ... شود.
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) عبدالکریم بن منصور سمعانی . رجوع به عبدالکریم ... شود.
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) عبداﷲبن احمد چغانی . رجوع به ابوالمظفر چغانی عبداﷲ... شود.
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) عبداﷲبن یونس ملقب به جلال الدین . هندوشاه در تجارالسلف در ذکر وزرای ناصر خلیفه ٔ عباسی آرد: مولد ...
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) عزالدین مسعودبن مودود. از اتابکان موصل (576 - 589 هَ . ق .). رجوع بعزالدین مسعود... شود.
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ )علوی (شریف ...) رجوع به ابوالمظفربن احمد... شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۹ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.