ابوعلی
نویسه گردانی:
ʼBWʽLY
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) اوراجی . یکی از اهل سیر و سلوک و ابوعبداﷲ خفیف یاد او در کتاب خویش کرده و او را بشیراز در زمان حکومت عمادالدوله دیده است و در آنوقت او شغل و عمل دیوان داشته است و عوائد خویش صرف فقرا میکرده و برای آنان مائده مینهاده و پس از هر نماز شام بحلقه ٔ ابوعبداﷲ خفیف میشده است . ابوعبداﷲ گفت برگردن او نشانی دیدم بمقدار طوقی پرسیدم این چیست ؟ گفت درکوه لکام چندی بریاضت مشغول بودم و پلاس میپوشیدم و پلاس گردن من بخورد پس از آنکه از آن حال انصراف دست داد دیگر باره گوشت برآورد. گفتم چه باعث شد که پس از آن همه ریاضت بعمل دیوان تن دردادی ؟ گفت مرا مادری پیر و ضعیف و خویشاوندان محتاج بود و بر من نیز وام بسیار گرد آمده تا آنجا که فراهم آوردن جزئی قوتی میسر نبود در این وقت بخیال عملی در دیوان افتادم و دل بدان راضی نمیشد در راهی پیری بمن گذر کرد و در من نگریست و گفت آن خیال مبارک است بعمل دیوان تن درده و فقراء و خویشان خود را اعانت کن که ثواب آن بیش از اعتزال و پوشیدن دلق است و من برهنمائی آن پیر بدین شغل پرداختم و او میگفت که دریکی از جبال چندی نزد عارفی مرتاض بودم و چون عزم انصراف کردم از وی وصیتی خواستم گفت : از ناشناخت بگریز با ناکس میاویز با اهل خود مستیز و نیز گفت آنرا که در خلقت او عیب ظاهر بینی زنهار با او منشین چه آن نشانه از خبث باطن است که گفته اند کل ناقص ملعون .
واژه های همانند
۳۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۴ ثانیه
ابوعلی . [ اَع َ ] (اِخ ) ابن مطهر. رجوع به حبط ج 1 ص 235 شود.
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن المقتفی لامراﷲ. او پس از مرگ پدر داعیه ٔ خلافت داشت و مادر وی در مرض موت مقتفی ، المستنجد را بدست کنیزکان کشتن...
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن مقله ، محمدبن علی . رجوع به ابن مقله ابوعلی ... و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک ص 254 س 7 شود.
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن منکجا الکاتب النصرانی . رجوع به تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک ص 112 س 15 شود.
ابوعلی . [ اَ ع َ] (اِخ ) ابن مندویه . رجوع به ابن مندویه ابوعلی و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک ص 438 س 1 شود.
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن مندویه . احمدبن عبدالرحمن طبیب اصفهانی . رجوع به ابن مندویه ابوعلی ... شود.
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن نصر. حسن بن علی شاعر. رجوع به ابن نصر ابوعلی حسن ... شود.
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن نوشتکین . یکی ازامراء و جیش ابوعلی سیمجور. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203 و ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ طهران ...
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن الولید. شیخ المعتزله . فقیه و منطقی . رجوع بتاریخ الحکما قفطی چ لیپزیک ص 365 و 366 شود.
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن هود. حسن بن عضدالدوله مرسی . رجوع به ابن هود ابوعلی حسن ... شود.