ابوعلی
نویسه گردانی:
ʼBWʽLY
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) خطیر. وزیر مجدالدوله . آنگاه که میان مجدالدوله و سیده مادر او محاربه روی داد، ابوعلی با مجدالدوله اسیر شد و شاید مکثوم بن جنی خواجه ٔ خطیر در دیوان منوچهری مراد همین ابوعلی باشد:
بلبل بزخمه گیرد می بر سر بهار
چون خواجه ٔ خطیر برد دست را بمی
پیروزبخت مهتر کهترنواز نیک
مخدوم اهل مشرق مکثوم بن جنی .
واژه های همانند
۳۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۴ ثانیه
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) رجالی . محمدبن اسماعیل مازندرانی . مولد و منشاء او کربلای معلی . وی از شاگردان سیدعلی صاحب ریاض و سید مهدی طباطبائ...
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) رودباری . احمدبن محمدبن القاسم یا محمدبن احمد.شیخ فریدالدین عطار گوید: او از کاملان اهل طریقت بود و از اهل فتوت ...
ابوعلی .[ اَ ع َ ] (اِخ ) زرارةبن اعین بن سنسن شیبانی . اسم اوعبد ربه و زراره لقب اوست . و کنیت دیگر او ابوالحسن است . تابعی و یکی از محدثین...
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) سائب بن زید. صحابی است .
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) سعید. نام رئیس مقالصه از مانویه ، به روزگار مأمون و معتصم خلیفه . (ابن الندیم ). و در جای دیگر او را بنام یکی از ...
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) سعیدبن عثمان بن سکن . رجوع به سعید... شود.
ابوعلی .[ اَ ع َ ] (اِخ ) سندی . یکی از مشایخ صوفیه باواخر مائه ٔ دویم و اوائل مأئه ٔ سیم . او از استادان ابویزید بسطامی است و بایزید گفت من...
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) سنیدبن داود. از روات حدیث است .
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) سیاه . یکی از شیوخ تصوف باواخر مائه ٔ چهارم و اوائل مائه ٔ پنجم . او از مردم مرو بود و صحبت ابوالعباس قصاب آملی و ا...
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) سیرجانی . یکی از شیوخ تصوف بمائه ٔ چهارم بود و شیخ الأسلام هروی در کتاب خویش ذکر او آورده است . رجوع به نامه ٔ ...