ابوعلی
نویسه گردانی:
ʼBWʽLY
ابوعلی .[ اَ ع َ ] (اِخ ) سندی . یکی از مشایخ صوفیه باواخر مائه ٔ دویم و اوائل مأئه ٔ سیم . او از استادان ابویزید بسطامی است و بایزید گفت من از او علم فناء در توحید آموختم و وی از من الحمد و قل هواﷲ فراگرفت و بازگفت تا بوعلی را ندیدم بعض مقامات مرا کشف نشد و هم فهم پاره ای سخنان شیوخ بر من مشکل بود. و ابوعلی گفت : علم کامل نشود جز بتهذیب حال و حال مهذب نگردد مگربیاری پیر و پیروی وی . از او وصیتی خواستند گفت : دل بد مدار و زبان از طعن دیگران کوتاه کن و خود را مستای و هنر مفروش . گفتند دنیا را چگونه یافتی ؟ گفت چون زندانی که هرلحظه امید رهائی از آن در دل می پروریدم . گفتند لذت و راحت دنیا در چیست ؟ گفت در مخالفت نفس . و شیخ روزبهان در شرح شطحیات ذکر او آورده است .
واژه های همانند
۳۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۹ ثانیه
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ )محمدبن محمدبن اشعث کوفی محدث شیعی . او راست : کتاب جعفریات و او در اوائل مائه ٔ چهارم در مصر میزیست .
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) محمدبن محمد الوزیر البلعمی . وزیر امیر منصوربن نوح سامانی . رجوع به بلعمی شود.
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) محمدبن مستنیر نحوی لغوی مشهور به قطرب . رجوع به قطرب شود.
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) محمدبن معاویه ٔ نیشابوری . از روات حدیث است .
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ )محمدبن معن بن هشام القاری . او کتاب التوکل محمدبن یحیی ازدی یا آدمی را روایت کرده است . (ابن الندیم ).
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) محمدبن یعلی بن زنبور. از روات حدیث است .
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) مراکشی .او راست کتاب آلات التقویم و رسالة فی العمل بالجیب .
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) مسبحی . او راست : عوالی .
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) مسکویه یا مشکویه احمدبن محمدبن یعقوب مسکویه . جد او یعقوب خازن ری بود. ابن ابی اصیبعه گوید: کان ابوعلی مسکویه ...
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) المسوحی . حسن بن علی . یکی از زهاد و مشایخ معاصر جنید.