اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابی

نویسه گردانی: ʼBY
ابی . [اَب ْ بی ] (ص نسبی ) منسوب به اب ّ، شهری به یَمَن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
ابی نامتر. [ اَ ت َ ] (ص تفضیلی ) کم شهرت تر. بی نام و نشان تر. رجوع به ابی شود.
ابی کرانه . [ اَ ک َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) بیکران : خیال شعبده ٔ جادوان فرعونست تو گفتی آن سپهستی ابی کرانه و مر.عنصری .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ابی خویشتن . [ اَ خوی / خی ت َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بیخود. بیهوش . مغمی علیه : بفرمود تا داروی هوش بر [منیژه ]پرستنده آمیخت با نوش بربدادند و...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بئر ابی عنبة. [ ب ِءْ رِ اَ ع ِ ن َ ب َ ] (اِخ ) چاهی در یک میلی مدینه و در آنجا بود که حضرت رسول (ص ) هنگام رفتنش به بدر اصحاب خویش را عر...
بئر ابی موسی . [ ب ِءْ رِ اَ سا ] (اِخ ) نام چاهی که در معلاة بسال 242 هَ . ق . شلقان وکیل بغا مولای متوکل آن را بنا کرد. (از معجم البلدان )...
ابن ابی ذئب . [ اِ ن ُ اَ ذِءْب ْ ] (اِخ ) ابوالحرث محمدبن عبدالرحمن بن المغیرةبن الحرث بن ابی ذئب قرشی عامری مدنی . یکی از مشاهیر ائمه ٔ فق...
ابن ابی حیه . [ اِ ن ُ اَ ح َی ْ ی َ ] (اِخ ) منجم . از مردم بغداد. شاگرد جعفربن مکتفی و از پیوستگان اوست و جعفربن مکتفی را در این علوم دست ...
ابن ابی بشر. [ اِ ن ُ اَ ؟ ] (اِخ ) رجوع به ابوالحسن اشعری شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۲۳ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.