گفتگو درباره واژه گزارش تخلف اجراء نویسه گردانی: ʼJRʼʼ اجراء. [ اَ رَءْ ] (ع ن تف ) جری تر. باجرأت تر.- امثال : اجراء من ذباب ؛ جری تر از مگس ، چه بر بینی شاهان و مژه ٔ شیران نشیند. اجراء من قسورة ؛ باجرأت تر از شیر.اجراء من لیث بخفان ؛ باجرأت تر از شیر خفان ۞ . (مجمع الامثال میدانی ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی اجراء اجراء. [ اِ ] (ع مص ) راندن . (زوزنی ) (تاج المصادر) (منتهی الارب ). براندن . روان کردن . بدوانیدن . || وکیل کردن کسی را. || وکیل فرستادن . ... اجراء اجراء. [اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جَرْو. || ج ِ جَری ٔ. اجراء اجراء. [ اُ ج َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَجیر. (مهذب الاسماء). قابل اجراء قابل اجراء. [ ب ِ ل ِ اِ ] (ص مرکب ) اجراشدنی . انجام پذیر. اجرأپذیر. اجرا اجرا. [ اَ ] (ع اِ) بهرِ. برای ِ: فعلت ُ ذلک من اَجراک َ؛ کردم این کار را ازبهر تو. (منتهی الارب ). اجرا اجرا. [ اَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از جریان . روان تر: اَجرا من السیل تحت اللیل . اجرا اجرا. [ اِ ] (از ع ، اِ) اِجْراء. اجری . جری . راتبه . وظیفه . مرسوم . ادرار. و امروز جیره گویند. (حواشی چهارمقاله ص 4). و از آن راتبه و مستمری ... عجراء عجراء. [ ع َ ] (ع ص ، اِ) چوب دستی با گره بیرون برآمده . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). اجرع اجرع . [ اَ رَ ] (ع ص ) ریگ هموار نیکونبات آسان گذار. || زمین درشت که بریگ ماند. || ریگ توده که هیچ نروید بر وی و یا ریگ توده که یک ... در حال اجرا از این سه واژه، دو واژه ی آن (حال اجرا) عربی است؛ پارسی جایگزین هر سه واژه این است: وَرتَمان که از سنسکریت وَرتَمانا ساخته شده است. مثال: «این پروژه د... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود