احتیاج . [ اِ ] (ع مص ) نیازمند گشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر). نیازمند شدن . حاجتمند شدن . افتقار. فقر. بی چیزی .حاجت . حاجتمندی . حاجتومندی . نیازومندی
: آنچه شیران را کند روبه مزاج
احتیاج است احتیاج است احتیاج .
مولوی .
ای صاحب متاع صباحت لطافتی
کاورده عاجزی بدرت احتیاج خویش .
وحشی .
-
امثال :
احتیاج مادر اختراع است .
ازجان گذشته را بمدد احتیاج نیست .
این دست را مباد بر آن دست احتیاج .
هر علم را که رواج بود به قدر احتیاج بود . (مقامات حمیدی ).
-
احتیاج افتادن ؛ نیازمند گشتن
: شریف را بخسیس احتیاج می افتد
که برگ کاه بود داروی پریدن چشم .
صائب .
-
احتیاج دادن ؛ محتاج کردن . نیازمند کردن
: مده احتیاجم بهر ناکسی
ذلیلم مکن بر درهر خسی .
وحشی .
-
احتیاج داشتن ؛ نیازمند بودن . افتقار
: اگر به سایه ٔ بید احتیاج خواهی داشت
در آن جهان ، علم آه برفراز اینجا.
صائب .
|| رجوع کردن بسوی کسی .