اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احلی

نویسه گردانی: ʼḤLY
احلی . [ اَ لا ] (ع ن تف ) شیرین تر.
- امثال :
احلی من العسل .
احلی من میراث العمة الرقوب ؛ و هی الَّتی لایعیش لها ولدٌ.
احلی من نیل المنی . (مجمع الأمثال میدانی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
احلی . [ اَ لا ] (اِخ ) قلعه ای است در یمن . (مراصد الاطلاع ).
اهلی . [ اَ ] (ص نسبی ) نسبت است به اهل . رام شده . رام . مأنوس . مستأنس . آموخته . مقابل وحشی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هر دابه که بخان...
اهلی . [ اَ ] (اِخ ) از شعرای شیراز است . مؤلف آتشکده آرد: مولانا اهلی سرآمد فضلای زمان و سردفتر فصحای سخندانان و در فنون شعر در کمال مهارت...
زاغ اهلی . [ غ ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل زاغ دشت رجوع به زاغ ده باش شود.
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: توردان turdân (پارسی نو)**** علی محمد عالیقدر 09163657861
اهلی کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رام ساختن . خانگی کردن . رجوع به اهلی شود.
اهلی ترشیزی . [ اَ ی ِ ت ُ ] (اِخ ) ازشعرای قرن دهم و هم نام و معاصر با اهلی شیرازی . وی از ترشیز خراسان است و به سال 934 هَ .ق . درگذشته ...
اهلی شیرازی . [ اَ ی ِ شی ] (اِخ ) رجوع به اهلی شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.