احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) آقبوقا. برادر سعادت تیمورتاش که هر دو برادر در گرگان بزمان امیر تیمور گورکان عصیان کردند، پس از رسیدن سپاهیان تیمور، عاصیان بترسیدند و هر یک بطرفی جستند، سعادت و برادرش احمد آقبوقا را مردم قشون حسن صوفی ترخان در بادغیس گرفته آوردند و سعادت بیاسا رسیده برادرش احمد آقبوقا را آزاد کردند. رجوع بحبط ج 2 ص 183 شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۴ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) البلدی . رجوع به احمدبن حسین بن زیدبن فضالة البلدی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) بلیغ أفندی . او راست : کنزاللاَّل فی الحکم والامثال علی السنة الحیوانات والطیور طبع المدارس الملکیة بسال 1289 هَ . ق ....
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) بناکتی (امیر...). خوندمیر (در دستور الوزراء ص 263) آرد: وزیر قوبلاقاآن بن تولی خان بن هولاکوخان بود و در تقویت اهل اسلام ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) بنی الاغلب . ششمین کس از بنی الاغلب . (242 تا 249 هَ . ق .).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) بوعمرو. از زعمای طالقان و از مقربان امیر سبکتگین . رجوع بتاریخ بیهقی چ فیاض ص 203 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) بوناصر مستوفی پدر عبدالملک مستوفی دبیر. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 203 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) بونی قرشی بن علی (شیخ ...) مکنی به ابوالعباس و ملقب به شیخ محیی الدین . او راست : رسالة الشهود فی الحقائق و کتاب ال...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) بهاءالدین . رجوع به احمدبن عبدالکافی سبکی شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) بهاءالدین . رجوع به احمدبن علی سبکی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) بیانی . رجوع به احمدبن عبدالرحمان ... شود.