اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم مکنی به ابوریاش . یاقوت در معجم الادباء (ج 1 ص 74) گوید: بخط حمیدی از آنچه روایت کرده است از تنوخی در کتاب نشوارالمحاضره ، یافتم که او ابوریاش احمدبن ابی هاشم القیسی است و بخط بعض ادبای مصر دیدم که ابوریاش احمدبن ابراهیم الشیبانی است و شاید ابوهاشم کنیت ابراهیم باشد و چنانکه ابوغالب همام بن فضل بن مهذب المغربی در تاریخ خود آورده است وفات وی به سال 339 هَ .ق . است . ابوعلی محسن بن علی تنوخی گوید از روات ادبی که ما دیدیم یکی ابوریاش احمدبن ابی هاشم القیسی است و گویند که او پنج هزار ورقه ٔ لغت و بیست هزار شعر از برداشت جز آنکه ابومحمد مافرّوخی بر او فائق و غالب آمد چه آن دو نخستین بار که ببصره یکدیگر را دیدند و سخن از اشعار جاهلیت در میان آمد، ابومحمد قصیده ای را نام می برد و ابوریاش شاه بیت های آن قصیده را میخواند لکن ابومحمد تمام آن قصیده را از اول تا آخر انشاد می کرد و پس از آن ابومحمد قصایدی خواند که ابوریاش از آنها خبری نداشت و آن بیشتر از صد قصیده بود.این حکایت را یکی از حضار آن مجلس برای من نقل کرد و ابوالعلاء احمدبن عبداﷲبن سلیمان معرّی در کتاب خودمعروف به الریاش المصطنعی آرد که ابوریاش درازقامت و درشت آوا بود و بزبان بادیه تکلم میکرد و ظاهراً مذهب زیدیه داشت و بسیار زن میکرد و طلاق میگفت و میگفت مولد من ببادیه است و صباوت من در حضرمة، بستانی درناحیه ٔ یمامه گذشت و تأدب من ببصره بود و ریش و ریاش در کنیت او بمعنی حسن هیئت و نیکوجامگی است و ابومنصور عبدالملک بن محمد ثعالبی در یتیمة آرد که ابوریاش در حفظ ایّام عرب و انساب و اشعار آن قوم بمنتهی رسید بلکه در روایت دواوین و نقل اخبار با فصاحت بیان و اعراب و اتقان ، آیتی بود لکن عدیم المروّه بود و جامه های شوخگن دربر میکرد و بنظافت خود توجهی نداشت و ابوعثمان خالدی درباره ٔ او این دو بیت گفته است :
کأنما قمل ابی ریاش
مابین صئبان قفاه الفاشی
و ذا و ذا قدلج فی انتعاش
شهدانج بدد فی خشخاش .
و کان معذلک شرها علی الطعام رجیم شیطان المعدة حوتی الألتقام ثعبانی الالتهام سیی ٔ الادب فی المؤاکلة. گویند روزی او را ابویوسف زیدی در بصره بمهمانی خواند چون بخوردن آغاز کرد دست به پاره ای گوشت برد و از آن برخی بگرفت و باقی را بکاسه بازگردانید و سپس هرگاه که ابویوسف او را دعوت میکرد طبقی جدا برای وی می نهادند و نیز وقتی بر سفره ٔ مهلبی وزیر دستمالی چرکین بیرون کرد و بینی پاک کرد و آب دهان در آن افکند سپس از کاسه ای زیتونه ای برگرفت و بفشرد تا استخوان زیتون بجست و بر روی وزیر آمد و مهلبی از سؤادب او متعجب گشت لکن بعلت فرط علم وی تحمل کرد و ابن لنگک در شکم خوارگی او این دو بیت آرد:
یطیر الی الطعام ابوریاش
مبادرة و لو واراه قبر
أصابعه من الحلواء صفر
ولکن الاخادع منه حمر.
و نیز گوید:
ابوریاش بغی والبغی مصرعه
فشدد الغین ترمیه بآبدته
عبد ذلیل هجا للحین سیده
تصحیف کتبته ۞ فی صدغ والدته . ۞
باز ابن لنگک آنگاه که مافروخی ابوریاش را بعمل بصره گماشته بود گوید:
قل للوضیع أبی ریاش لاتبل
ته کل تیهک بالولایة والعمل
ما ازددت حین ولیت الاخسة
کالکلب أنجس ما یکون اذا اغتسل .
و ابن لنگک را درباره ٔ او اشعار بسیار است و بعض آنها در کتاب الشعراء در اخبار ابن لنگک آمده است و در موضع دیگری از کتاب نشوارالمحاضره ٔ قاضی تنوخی خوانده ام که گوید ابوریاش احمدبن ابی هاشم القیسی الیمامی مردی از حفاظ لغت بود و در آغاز سپاهی بود سپس از همه چیز دست کشید و بعلم و شعر گرائید واو در بصره ، آنگاه که من جوان بودم و با عم ّ خود نزد او میرفتیم تا وقتی که بجای مردان رسیدم ، برای ما روایت میکرد و من روایات او می نوشتم و فوائد نیکو بردم و ابوریاش خود مرا گفت که من وزیر مهلبی را مدحی گفتم و صلت او دیرکشید و قطعه ٔ ذیل بدو فرستادم :
و قائلة قد مدحت الوزیر
و هو المؤمل و المستماح
فماذا افادک ذاک المدیح
و هذا الغدو و ذاک الرواح
فقلت لهالیس یدری امرؤ
بأی ّ الامور یکون الصلاح
علی َّ التقلب و الاضطرا-
ب جهدی و لیس علی َّ النجاح .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۸۳ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن تقی الدین عمربن الملک المظفر الأول نورالدین شاهنشاه ایوبی . برادر محمد الملک المنصور اول و شاهنشاه است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن تمربغا ملقب به شمس الدین شهاب . او راست : البرق الساطع فی تلخیص البارع (تألیف علی بن ابی الرجا در نجوم ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن توفیق . اصلاً از مردم گیلان پدرش منلا توفیق در ایران حکمت و ریاضیات آموخت پس از آن بمملکت عثمانی منتقل شد و ب...
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن تیمیة. رجوع به ابن تیمیة... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الثلاج . رجوع به احمدبن محمدبن یحیی البلدی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جابر مکنی به ابی بکر. وی شیخی فاضل در طب و مردی حلیم و عفیف و طبیب مستنصرباﷲ بود و همه ٔ اولاد ناصر بدو اعتمادد...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جابر بِتانی . منجم است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جابر بلادری مکنی به ابوالعباس است . او راست : استقصاء فی الأنساب و الاخبار. و آن را در چهل مجلّد تسوید کرد و بتک...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن جابر الشاطبیه ، استاد زین الدین بن علی بن احمد معروف به شهید ثانی . رجوع به روضات الجنات ص 289 شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جباره . رجوع به احمدبن محمدبن عبدالوالی مقدسی ... شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.