احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن مانک مکنی به ابوعبداﷲ. نامش احمدبن ابراهیم است و مانک جدّ اوست . وی از معتبرین عرفای اواخر مائه ٔ چهارم هجری است در زمان طایع والقادر باﷲعباسی و از سلاطین دیالمه با فخرالدوله و شرف الدوله معاصر بوده اصلش از ارجان فارس است و خود شاگرد و مرید بنداربن حسین ارجانی است و نسبتش در عرفان بدو میرسد و نیز درک صحبت شیخ شبلی کرده و عمرش بیکصدواند سال رسیده . نقل است که چون خواستی تکلم نمود دو کس از مریدان بر دو سمتش می نشستند و آب دهانش را با دستارچه پاک میکردند از آنروی که دندان نداشت و قوای او ضعف پیدا کرده بود و آب از دهان وی بیرون می افتاد. شیخ الاسلام از شیخ ابونصر قبائی که پیر او بود حکایت کرده که او میگفته است که من شیخ ابوعبداﷲبن مانک را دیده بودم و از وی روایت حدیث داشت و ازجمله می گفت که وی از برای من حکایت کرد که شبلی روزی بر منبر گفت که حق ، جنید حاضر بود گفت غیبت حرام است . شبلی دریافت که سخن او چیست زیرا که حق گفتن او از روی مشاهده نبود گویند وقتی شیخ ابوسعید خراز بمصر شد او را گفتند ای سیّد قوم چرا سخن نگوئی گفت اینانرا که می بینید از حق غایبند ذکر حق با غایبان غیبت است . و از کلمات اوست که چون عارف ارشاد بزبان کرد و دل را با زبان وافق نداشت در آن حرف تأثیری نخواهد بود بلکه مرید را بگمراهی و ضلالت خواهد انداخت . سال وفات وی بدست نیامد و ظاهراً در اواخر مائه ٔ چهارم و اوائل مائه ٔ پنجم می زیسته است واﷲاعلم . مانک با میم و الف و فتح نون و کاف [ و در لهجه ٔ طبری بمعنی ماه یعنی قمر است ]. (نقل به اختصار از نامه ٔ دانشوران ج 3 ص 66).
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۶ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد ازدی اشبیلی مکنی به ابوالعباس . صاحب روضات از بغیه روایت کند که او معروف به ابن الحاج و مقرئی ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد بشری .محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد تونی السجزی الادیب از مردم تون خراسان . او از علی بن بشری اللیثی و از او حنبل بن علی السجزی روایت...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد الحافی الحسینی . او راست : کتاب التبر المذاب فی بیان ترتیب الاصحاب . (روضات الجنات ص 694 س 6).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد سلفی بن احمدبن محمدبن ابراهیم سلفه ٔ اصفهانی مکنی به ابوطاهر و ملقب به صدرالدین معروف بحافظ سلفی ....
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد سمنانی ملقب به علاء الدوله . او راست : مدارج المعارج فی الوارد الطارد لشبهة المارد. و نیز المدارج و ا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد الطوسی الغزالی . رجوع به غزالی احمد ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد عددی . مکنی به ابوالقاسم و معروف به طنبری یا طبشری . از علمای ریاضی اندلس . او راست : کتاب المعاملا...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد عروضی مکنی به ابوالحسن . وی معلم اولاد راضی باﷲ بود و یاقوت گوید: کتابی از تألیفات او در عروض بخط ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد عقیلی ملقب به شمس الدین بخاری . او راست : نظم جامع الصغیر محمدبن حسن شیبانی . وفات وی به سال 675...