اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم الضبّی مکنی به ابوالعباس و ملقب به کافی الأوحد وزیر. او پس از وفات صاحب ابوالقاسم بن عباد وزارت فخرالدوله ابی الحسن علی بن رکن الدولةبن بویه داشت و بصفر سال 399 هَ . ق . ۞ ببروجرد از اعمال بدربن حسنویه درگذشت . ثعالبی در یتیمه ذکر وی آورده و گوید: هو جذوة من نار الصاحب ابی القاسم و نهر من بحره و خلیفته النائب منابه فی حیاته ، القائم مقامه بعد وفاته و کان الصاحب استصحبه منذ الصبی و اجتمع فیه الرای و الهوی ، فاصطنعه لنفسه و ادّبه بآدابه و قدّمه بفضل الاختصاص علی سائر صنائعه وندمائه و خرج به صدراً یملاءالصدور کمالاً و یجری فی طریقه ترسماً و ترسّلاً و فی ذری المعالم تَوغلاً... و قد کانت بلاغة العصر بعد الصاحب و الصابی ٔ بقیت متماسکةً بابی العباسی فاشرفت عل التهافت بموته و کادت تشیب بعده لمم الأقلام و تجف غدر محاسن ۞ الکلام ... و احمدبن ابراهیم الضبّی راست :
لاترکنن ّ الی الفرا-
ق فأنّه مُرّ المذاق
والشّمس عند غروبها
تصفرّ من الم الفراق .
و هم او راست خطاب بصاحب بن عباد:
اکافی کفاة الأرض ملکک خالد
و عزک موصول فاعظم بها نعما
نثرت علی القرطاس درّاً مبدّداً
و آخر نظماً قد فرعت به النجما
جواهر لوکانت جواهر نظّمت
و لکنها الأعراض لاتقبل النظما.
واین نمونه ای است از نثر احمد که به ابوسعید شیبی نوشته است : و قد اتانی کتاب شیخ الدولتین فکان فی الحسن روضة حزن بل جنة عدن و فی شرح النفس و بسط الأنس برد الأکباد و القلوب و قمیص یوسف فی اجفان یعقوب . و هم از آن رساله است : و بعد، فأن المنازی ۞ للأمیر حسام الدولة نسور قد افنتها العصور و دولته حرسها اﷲ فی ابان شبابها و اعتدالها و ریعان اقبالها و اقتبالها قد اسست علی صلاح و سداد و عمارة دنیا و معاد و هی مؤذنة بالدّوام فی ظل السلامة و السلام . و سبب فرار احمد به بروجرد این بود که سیده مادر مجدالدوله گمان کرد که وی برادرزاده ٔ او را بسم کشته است . و باز آنگاه که ببروجرد پناهید دویست هزار دینار برای بازگشت بمقام وزارت بذل کرد لکن جواب رد شنید و چون درگذشت ترکه ٔ وی را که مالی عظیم بود پسر او ابوالقاسم سعد گردکرد لکن اونیز چند ماه پس از مرگ پدر بمرد و آن اموال به ابوبکر محمدبن عبدالعزیزبن رافع رسید. و تابوت احمد را همراه یکی از حجاب او به بغداد بردند و پسر احمد به ابوبکر خوارزمی شیخ اصحاب ابوحنیفه نوشت که پدر من وصیت کرده است که جسد وی در مشهد حسین بن علی علیهماالسلام بخاک سپارند و از خوارزمی درخواست که بدین امر قیام کند و جائی برای تربت احمد ابتیاع کند و خوارزمی بشریف ابواحمد طاهر گفت زمینی برای قبر احمد به پانصد دینار بفروشد و طاهر گفت این مردی است که بجوار جدمن التجا کرده است من از برای تربت وی بها نستانم وتابوت را به براثا بردند و طاهر ابواحمد و همراه وی اشراف و فقها بیرون شدند و بر وی نماز کرد و طاهر پنجاه تن از کسان خویش همراه کرد تا جنازه را به محل معلوم آن برده دفن کردند.
و مهیار دیلمی در رثاء احمد گفت :
ابکیک لی ولمن بلین بفرقة الَ
ایتام بعدک و النساء ارامل
والمستجیر والخطوب تنوشه
مستطعم والدهر فیه آکل
ولمعشر طرق العلوم ذنوبهم
فی الناس وَهْی َ لهم الیک وسائل
قد کنت ملتحفاً بمدحک حلة
فخراً تجر لها علیک ذلاذل
فالیوم اشکرک الصنیع مراثیاً
خرس المسبب عندها و العاذل .
و مهیار را در مدح وی قصائدی بوده است واز جمله :
اجیراننا بالغور والرکب منهم
ایعلم خال کیف بات المتیم
رحلتم و غمر اللیل فینا و فیکم ُ
سواء ولکن ساهرون و نوّم
فیا انتم ُ من ظاعنین و خلفوا
قلوباً ابت ان تعرف الصبر عنهم
تفوق الوجوه الشمس و الشمس فیهم ُ
و یسترشدون النجم و النجم منهم
اناشد نعمان الأجایین ۞ عنهم ُ
کفی حیرة مستفصح وَهْوَ اعجم
و لمّا جلا التودیع عمّن احبّه
ولم یبق الاّ نظرةً تتعتّم
بکیت علی الوادی و حرمت مأه
و کیف یحل الماء اکثره دم
و نفّرت بالأنفاس عنی حدوجهم
کأن َّ مطایاهم بهن ّ توسّم
و ان ّ ملوکاً فی بروجرد کرّمت
هم ُ بذلوا الأنصاف حین تکرّموا
یمیّز من اعدائهم اولیأهم
اذا انتقموا یوم الجزاء و انعموا
اسادتنا و الجود صیرنا لکم
عبیداً و نحن قوم نعز و نکرم ۞
الام وکان البّر منکم سجیةً
تواصلنا یجفی و کم نتظلم
من اعتضتم عنّا خطیباً لفضلکم
و هل مثل شعری عن علاکم یترجم
و هل غیر مدحی طبق الأرض فیکم ُ
و ان کان ملأ الأرض ما قد مدحتم .
و هلال گوید در عصر ۞ جمعه ٔ بیست وچهارم صفر سال 385 هَ . ق . صاحب بن عباد درگذشت و پس از او کار وزارت به احمدبن ابراهیم ضبّی ملقب به الکافی الأوحد مفوض شد و او اقامه ٔ مجلس عزای صاحب کرد و خود بمجلس بنشست و مجدالدوله به ابوالعباس ضبی گفت از اعمال و متصرفین آن سه هزارهزار درهم تحصیل باید کردن و ابوالعباس امتناع ورزید و دراینوقت ابوعلی حسن بن احمدبن حموله داوطلب وزارت شد و بفخرالدوله نوشت که اگر وزارت بدو گذارد او ضمان هشت هزارهزار درم کند و مجدالدوله از احمد درخواست تا از اعمال و متصرفین اعمال سی هزارهزار درهم حاصل آرد و گفت صاحب ، اموال را تباه کرد و حقوق را مهمل گذاشت و سزد که مافات دریافت شود و طریق پیشینگان مسلوک آید و با اینکه این دعوت مکرّر گردید احمد ضبی از قبول آن امتناع ورزید و در این وقت ابوعلی حسن بن احمدبن حموله [ یکی از بزرگان کتاب پیشین و از جمله کسانی که صاحب او را بخود اختصاص داده و بفضل آنان اقرار کرده بود و سرداری بسیاری سپاه کرده و دشمن های کثیر هزیمت کرده و ازینرو در قلوب عساکر و ملوک مجاور هیبت او درافتاده بود و هنگام مرگ صاحب با سپاهی بمدافعه ٔقابوس بن وشمگیر و جیوش خراسان مقیم جرجان بود ] داوطلب وزارت شد و بفخرالدوله نوشت که هشت هزارهزار درهم ضمان کنم فخرالدوله به او جواب داد که بری آید و چون نزدیک رسید فخرالدوله به ابوالعباس ضبی گفت ابوعلی درمیرسد و من فردا به استقبال او بیرون خواهم شد و قواد و اصحاب خود را نیز گفته ام که پیشواز وی کنند وبرای او پیاده شوند تو را نیز چنین باید کردن و این گفته بر ابوالعباس گران آمد و خواص بوالعباس بدو گفتند این نتیجه ٔ امتناع تو از قبول خدمت و تقاعد از استیفای وزارت است و باش که دیگرها بینی و بوالعباس بفخرالدوله نامه کرد و قبول وزارت کرد و بذل شش هزارهزار درهم بپذیرفت بدین شرط که او را از تلقی ابوعلی معاف دارند و فخرالدوله به پیشباز ابوعلی شد بی ابوالعباس و فخرالدوله چنان صواب دید که هر دو را در امر وزارت شریک کند و از بذل ابوعلی که هشت هزارهزار درم پذیرفته بود دوهزارهزار درم بکاست و از شش هزارهزار درم پذرفتاری بوالعباس نیز دوهزارهزار درم کم کرد و ده هزارهزار درم بر مجموع دو وزیر مقرر داشت و هر دو را خلعت متساوی کرد و گفت هر دو بر یک دست نشینند و یک روز یکی توقیع کند و دیگری نشان نهد و روز دیگر برخلاف روز پیشین و نامه ها به نام هر دو باشد و یک روزنام یکی مقدم و نام دیگری موخر و روز دیگر بعکس باشد و هر دو وزیر بدین نهاده تراضی کردند و کارها بدینسان جاری گشت و در اعمال و تحصیل اموال و گرفتن اصحاب صاحب و آنها که در دور او با آنان تسامح رفته بود و مصادرات آنان ، هر دو وزیر نظر داشتند. و قاضی ابوالعباس از ابوالعلأبن المقرن حکایت کند که از اصفهان به تنهائی مبلغی و افر بستدند و در نواحی دیگر نیز همین معاملت رفت و ابوبکربن رافع را برای استیفاء معاملین به استرآباد و نواحی آن فرستادند و گویند او وجوه و ارباب احوال را بخواند و آنانرا تا ظهر بارندادو آنگاه که گرمای نیم روز بغایت رسید آنان را بطعام خواند و در این طعام نمکی فراوان کرده بودند و ایشان بخوردند و آب منع کرد و تشنگی آنان بالا گرفت و سپس قلم و دوات حاضر آوردند و چندان بداشت تا بخط خویش ده هزارهزار درم التزام کردند. و عمال از رفتن بقزوین امتناع می ورزیدند چه مردم آن شهر بدبده و قوی بودند و فاراضی بن شیر مردی گفت من بدانجا شوم و مال بستانم و بقزوین شد و بمطالبت پرداخت و مردم گردآمدند و بخانه ٔ وی هجوم بردند و وی را بکشتند. و فخرالدوله را مالی عظیم در خزائن و قلاع گرد آمد سپس فخرالدوله درگذشت و ابوطالب رستم مجدالدوله به جای پدر نشست و مادر او سیده عنان ملک بدست گرفت و هر دو وزیر مانند زمان فخرالدوله در کار بودند و در اموال فخرالدوله درافتادند وتا غایت حدّ دست تبذیر و تلف بگشودند. تاآنگاه که قابوس بر مجدالدوله خروج کرد و بر جرجان مستولی شد و تجهیز جیشی در برابر قابوس ضرور آمد و نهاده آمد که یکی از دو وزیر با سپاه بیرون رود و قرعه افکندند، به نام جلیل ابوعلی حسن بن احمدبن حموله برآمد و او با لشکری بزرگ بیرون شد و جنگهای بسیار میان اوو قابوس پیوسته گشت و مالی که حسن بن احمد برای سوق جیش بهمراه داشت بآخر رسید و محتاج امداد ری گشت و ابوالعباس ضبّی از فرستادن مال تقاعد ورزید و حسن بن احمد مخذول ومفلول بری بازگشت و باز مدتی دو وزیر بکارهای خویش اشتغال ورزیدند تا سعات و وشات در میان آمدند و کارها سخت درپیچید و فساد امر را در اشتراک و اختلاف آراء دو وزیر می دیدند و میگفتند صواب بر کنارکردن یکی از آن دو باشد. و ابن حموله بر استقرار مقام خویش سخت اطمینان داشت و معتقد بود که لشکریان جزاو را دوست نگیرند و غیر او را نگزینند و در این غفلت بنهانی ابوالعباس تدبیر امر خویش میکرد تا به امرسیده ٔ مادر، ابن حموله را دستگیر و بقلعه ٔ استوناوند بند کردند و احمد کس فرستاد تا ابن حموله را هم در قلعه بکشتند و ابوالعباس یک تنه ازمه ٔ امور ملک در دست گرفت و کارها افتاد تا به آخر مرد عاجز و ناتوان شد و به سال 392 هَ . ق . برادرزاده ٔ سیّده بمرد و احمد را بمرگ او متهم داشتند و گفتند او را بشرب سم بکشته است و احمد بگریخت و ببروجرد ببدربن حسنویه پناه برد و تا گاه مرگ بدانجا ببود و در سال 397 هَ . ق .یا 398 ببروجرد درگذشت و پسر ابوالقاسم سعد نیز مدتی کوتاه پس از مرگ پدر بمرد. گویند ابوبکربن رافع یکی از غلامان سعد را بفریفت و او خواجه ٔ خویش را زهر داد و بکشت و ابوبکر از همدان ببروجرد برای آوردن ترکه ٔ ابن حموله کس فرستاد و گویند آن مال که بدست بوبکر پسر رافع افتاد زیاده از ششصدهزار دینار بود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۰ ثانیه
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) (سید...). وزیر سلطان محمود غزنوی ممدوح فرخی در قصیده ٔ «دل من همی داد گفتی گوائی ...»
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سید...). رجوع به احمد (خواجه سید...) شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سیدی ...). رجوع به احمد (خواجه سیدی ...) شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سیدی ...). رجوع به احمد (سلطان سید...) شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )(سیدی ...). رجوع به احمدبن ابی الحسن الرفاعی شود.
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) (شهاب ...). رجوع به احمدبن عزالدین ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (شیخ ...). او راست : کتاب المیم .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (شیخ الشیوخ ...). رجوع به احمدبن ابی العافیة... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (قاضی القضاة...). رجوع به احمدبن ابراهیم سروجی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قاضی القضاة. رجوع به احمدبن حسن بن قاضی الجبل ... شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳۱۸ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.