اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

احمد

نویسه گردانی: ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی طاهر طیفور مروروذی مکنی به ابوالفضل . یاقوت گوید: او یکی از بلغاء شعراء و از روات صاحب فهم و مشارالیه درعلم است . و اوست مؤلف تاریخ بغداد در اخبار خلفاء و وزراء و حوادث روزگار آنان که به سال 280 هَ . ق . درگذشت و به بغداد در باب الشام تن وی بخاک سپردند و مولد او سنه ٔ 204 هَ . ق . یعنی سال دخول مأمون از خراسان به بغداد بود و این تاریخ ولادت را پسر او عبیداﷲ در ذیلی که بتاریخ بغداد پدر خود نوشته از قول پدر آورده است و احمد از عمربن شبة و از احمد پسرش عبیداﷲ و محمدبن خلف المرزبان روایت کند. و جعفربن احمد ۞ صاحب کاتب الباهر گوید: احمدبن ابی طاهر نخست مؤدب کتاب و عامی بود و سپس تخصص گرفت و در بازار وراقان بجانب شرقی بنشست و او رابه تصحف و بلادت در علم و لحن نسبت کند و گوید احمد وقتی مرا شعری انشاد کرد درباره ٔ اسحاق بن ایوب و در ده واند موضع لحن آورد و باز گوید او اسرق ناس بود درسرقت بیت و ثلث بیت ، و بحتری نیز در حق وی همین می گفت با اینهمه ابن ابی طیفور پیری شیرین سخن جمیل الأخلاق و ظریف المعاشرة بود. ابودهقان ۞ حکایت کند که منزل من بجوار خانه ٔ معلی بن ایوب صاحب عرض جیش مأمون خلیفه بود و ابوطاهر نیز در خانه ٔ من منزل داشت . وقتی ما را دست تنگی و ضیق معیشت بشدیدترین حدی رسید و همه ابواب وجوه چاره بر ما بسته شد و من به ابوطاهر گفتم با من همداستانی کنی که نزدمعلی بن ایوب روم و گویم که مرا یکی از دوستان بمرده است و از وی بهای کفنی ستانم و در کار نفقه ٔ خود کنیم و تو آن دوست مرده باشی گفت چنان کن و من نزد وکیل معلی شدم و او با من بمنزل ما درآمد و در ابن ابی طاهر نگریست و سپس بینی وی خاریدن گرفت قضا را در اینوقت از ابن ابی طاهر بادی رها شد وکیل معلی مرا گفت این چیست گفتم این بقیه ٔ روح اوست که چون گندا بوده از مخرج زیرین بیرون میشود و من و وکیل و مرده هرسه خود را نتوانستیم از خنده بازداشتن و وکیل بشد و ماجری بمعلی بگفت و او دیناری چند ما را فرستاد. و جهشیاری در کتاب الوزراء گوید احمدبن ابی طاهر، حسن بن مخلدوزیر معتمد را مدیحه ای گفت و ابن مخلد در صلت آن ، او را صد دینار به ابورجاء خادم حوالت کرد و احمد نزدابورجاء شد و او گفت وزیر مرا چیزی نفرموده است احمد این دوبیت در تقاضای صلت ، حسن بن مخلد را فرستاد:
اما رجاء فأرجی ما امرت به
فکیف ان کنت لم تأمره یاتمر
بادر بجودک مهما کنت مقتدراً
فلیس فی کل ّ حال انت مقتدر.
و ابن مخلد او را اضعاف آن مال امر داد. و پسر احمد در کتاب خود بیت ذیل را از پدر خود روایت کند:
و لوکان بالاحسان یرزق شاعر
لاجدی الذی یکدی و اکدی الذی یجدی .
و هم احمد راست :
قد کنت اصدق فی وعدی فصیرنی
کذابة لیس ذا فی جملة الأدب
یا ذاکراً حلت عن عهدی و عهدکم ُ
فنصرة الصدق افضت بی الی الکذب .
و مرزبانی در کتاب المقتبس از عبداﷲبن محمد الحلیمی روایت کند که احمدبن ابی طاهر قطعه ٔ ذیل را از گفته های خود در حق ابوالعباس المبرد برای من انشاد کرد:
کملت فی المبرّد الاَّداب
واستقلت فی عقله الالباب
غیر ان ّ الفتی کما زعم النا -
س دعی ّ مصحّف کذّاب .
و صولی از ابوعلی بن عینویه کاتب و او از احمدبن ابی طاهر روایت کند که گفت وقتی در ماه تموز به نیم روزاز منزل ابوالصقر بیرون شدم و گفتم خانه ٔ مبرّد بدین جا نزدیک است بدانجا شوم چه خانه ٔ من بباب الشام بود و در گرمگاه نیم روز تموز مرا تا خانه شدن دشوار می آمد نزد او رفتم و او مرا به حظیرگک مانندی که در خانه داشت درآورد و مائده بگسترد و دو رنگ خورش لذیذ باهم بخوردیم و آبی سرد مرا بنوشانید و گفت من ترا حکایت گویم تا آنگاه که بخواب شوی و دلکش ترین قصه ها گفتن گرفت لکن از بداختری و ناسپاسی این دو بیت مرا فراز آمد و گفتم مرا دو بیت دست داد و اینک میخوانم اوگمان کرد که وی را مدح گفته ام و من این دو بیت بخواندم :
و یوم کحرالشوق فی صدر عاشق
علی انه منه احر و اومد
ظللت به عند المبرد قائلاً
فمازلت فی الفاظه اتبرد.
گفت : اگر سپاس من نداشتی باری توانستی از ذم من بازایستادن و اینک جزاء تو جز این نباشد که درحال از این جا بیرون شوی و مرا از خانه براند و من راه محلت باب الشام که بدانجا خانه داشتم پیش گرفتم و خویشتن را ملامت می کردم و از گرمائی که مرا رسید چندین روز بیمار بیفتادم . خالدی از جحظه و او از احمدبن ابی طاهر روایت کند که گفت : وقتی بزیارت یکی از کتّاب که او را مدحی گفته بودم به سرمن رای شدم و او مرا بپذیرفت و خلعتی جزیل داد و غلامی رومی نیکوروی به آن مزید کرد و من راه بغداد گرفتم و از رود گذشتن بزورق نخواستم و براه خشکی میرفتم و چون فرسنگی بپیمودیم هوا سخت بیاشفت و بارانی سیل آسا فروریختن گرفت و در اینوقت ما نزدیک دیر سوسن بودیم غلام را گفتم فرزند عنان ما بدین دیر بازگردان تا ساعتی بیاسائیم و باران سبک شود و بدیر شدیم لکن باران هرساعت شدیدتر بود تا شب درآمد راهب گفت شب همین جا بباش و مرا شرابی نیکو هست بیاشام و مستان شو و بخسب وماندگی بیفکن و باران هم بازایستد و راهها خشک شود و بامداد شادان و سرخوش راه خود گیر. گفتم چنین کنم و راهب شرابی بیاورد که هرگز صافی تر و خوشبوتر از آن ندیده بودم و باربگشادیم و غلام مرا سقایت و راهب منادمت کردن گرفتند تا از مستی بی خویشتن شدم و مرا خواب درربود صبحگاهان براه افتادم و این ابیات بگفتم :
سقی سرمن را و سکانها
و دیراً لسوسنها الراهب
سحاب تدفق عن رعده الصَْ-
-صفوق و بارقه الواصب
فقد بت ﱡ فی دیره لیلة
و بدرٌ علی غصن صاحبی
غزال سقانی ّ حتی الصبا -
ح صفراء کالذهب الذائب
علی الورد من حمرة الوجنتین
و فی الاَّس من خضرة الشارب
سقانی المدامة مستیقظاً
و نمت و نام الی جانبی
فکانت هناة لک الویل ممن
جناها الذی خطه کاتبی
فیا رب ّ تب و اعف عن مذنب
مقر بزلته تائب .
و احمدبن ابی طاهر راتآلیف بسیار است و از جمله آنچه را که محمدبن اسحاق الندیم نام می برد کتب ذیل است : کتاب المنثور والمنظوم ، چهارده جزء، وآنچه در دست مردم است سیزده جزء است . کتاب سرقات الشعراء. کتاب بغداد. کتاب الجواهر. کتاب المؤلفین . کتاب الهدایا. کتاب المشتق المختلف من المؤتلف . کتاب اسماء الشعراء الاوائل . کتاب الموشی .کتاب القاب الشعراء و من عرف بالکنی و من عرف بالاسم . کتاب المعرقین ۞ من الانبیاء. کتاب المعتذرین . کتاب اعتذار وهب من ضرطته . کتاب من انشد شعراً و اجیب بکلام . کتاب الحجّاب . کتاب مرتبة هرمزبن کسری بن انوشروان . کتاب خبر ملک العاتی ۞ فی تدبیر المملکة و السیاسة.کتاب الملک المصلح و الوزیر المعین . کتاب الملک البابلی و الملک المصری الباغیین و الملک الحکیم الرومی . کتاب المزاح و المعاتبات . کتاب معاتبة النرد و النرجس . کتاب مقاتل الفرسان . کتاب مقاتل الشعراء. کتاب الخیل ، کبیر. کتاب الطرد. کتاب سرقات البحتری من ابی تمام . کتاب جمهرة بنی هاشم . کتاب رسالته الی ابراهیم بن المدبر ۞ . کتاب رسالته فی النهی عن الشهوات . کتاب الرسالة الی علی بن یحیی . کتاب الجامع فی الشعراء و اخبارهم . کتاب فضل العرب علی العجم . کتاب لسان العیون . کتاب اخبار المتظرفات . کتاب اختیار اشعار الشعراء ۞ . کتاب اختیار شعر بکربن النطاح . کتاب المونس . کتاب اختیارات شعر دعبل و سمل . کتاب الغلة و الغلیل . کتاب اختیار شعر العتابی . کتاب اختیار شعر منصور النمری .کتاب اختیار شعر ابی العتاهیة. کتاب اخبار بشار و اختیار شعره . کتاب اخبار مروان و آل مروان و اختیار اشعارهم . کتاب اخبار ابن منادر ۞ . کتاب اخبار ابن حرمة و مختار شعره . کتاب اخبارو شعر ابن الدّمیمة. کتاب اخبار و شعر قیس بن عبیداﷲالرقیات ۞ و قفطی در ترجمه ٔ ثابت بن سنان گوید: و اذا اردت التاریخ متّصلاً جمیلاً فعلیک بکتاب ابی جعفر الطبری رضی اﷲعنه فأنه من اوّل العالم الی سنة تسع و ثلثمائة و متی شئت ان تقرن به کتاب احمدبن ابی طاهر و ولده عبیداﷲ فنعم تفعل لأنّهما قدبالغا فی ذکر الدولة العباسیة و اتیا من شرح الأحوال بما لم یأت به الطبری بمفرده و هما فی الانتهاء قریبا المدّة و الطبری ازید منهما قلیلاً... رجوع به معجم الأدباء یاقوت چ مارگلیوث ج 1 ص 152 و ص 59 س 14 و ص 369 س 14 و تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک ص 110 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۸ ثانیه
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) (سید...). وزیر سلطان محمود غزنوی ممدوح فرخی در قصیده ٔ «دل من همی داد گفتی گوائی ...»
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سید...). رجوع به احمد (خواجه سید...) شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سیدی ...). رجوع به احمد (خواجه سیدی ...) شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (سیدی ...). رجوع به احمد (سلطان سید...) شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )(سیدی ...). رجوع به احمدبن ابی الحسن الرفاعی شود.
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) (شهاب ...). رجوع به احمدبن عزالدین ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (شیخ ...). او راست : کتاب المیم .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (شیخ الشیوخ ...). رجوع به احمدبن ابی العافیة... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (قاضی القضاة...). رجوع به احمدبن ابراهیم سروجی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قاضی القضاة. رجوع به احمدبن حسن بن قاضی الجبل ... شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳۱۸ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.