احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ادریس صنهاجی قرافی مالکی . کنیت وی ابوالعباس و لقب او شهاب الدین است . وی از فقهاء مذهب مالکی بود و صاحب کشف الظنون که ظاهراً در هفت جای از کتاب خود از وی نام میبرد در شش جا او را مالکی و در یک جا (ج 2 ص 243 چ 1 اسلامبول ) شافعی گفته و تألیفی نیز به نام قواعد فی فروع الشافعیه به او نسبت میدهد. سال وفات او را نیز در شش مورد ذکر کرده است ، در دو موضع یعنی در کتاب استبصار فیما یدرک بالابصار و انوار البروق فی انواع الفروق سنه 682 هَ . ق . و چهار محل دیگرسنه 684 هَ . ق . آورده است و او راست : 1 - الاجوبة الفاخره عن الاسئلة القاصره دارای چند باب در رد یهود و نصاری . 2 - الاحکام فی تمییز الفتوی عن الاحکام . و این ردّی است بر مخالفین خویش در امر فرق میان حکم و فتوی . 3 - استبصار فیما یدرک بالابصار و آن شامل 50 مسئله است . 4 - انوار البروق فی انواع الفروق و آن کتاب بزرگی است حاوی 540 مسئله ٔ فقهی . 5 - تنقیح الفصول فی الاصول و آن جمع کتاب محصول با کتاب افاده عبدالوهاب مالکی است بر بیست باب و صد فصل و گویند شرحی نیز بر آن دارد و مولی حلولو را نیز بر تنقیح شرحی است . 6 - ذخیرة فی فروع المالکیه . 7 - قواعد فی فروع الشافعیة. 8 - شرح بر محصل فخرالدین محمدبن عمر رازی .رجوع به ص 50 و 57 و 91 و 162 و 341 و 529 ج 1 و ص 243ج 2 کشف الظنون چ 1 اسلامبول و روضات الجنات ص 91 شود.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۶.۰۱ ثانیه
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) حمّادی سرخسی . مؤلف کشف المحجوب آرد (چ ژکوفسکی ص 216) که : وی مبارز وقت و مدّتی رفیق من بود و از کار وی عجائب بسی...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (افندی ) حمدی یکی از معلمین مدارس حربیه بمصر. او راست : النبذة السنیة فی تعبئة الجیش المصریة، تألیف ادمون هرفلیر (مع...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حمدی . رجوع به حمدی (بک ) احمد شود. (معجم المطبوعات ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) الحملاوی مدرس علوم عربیةبدارالعلوم مصر. او راست : شذالعرف فی فن الصرف . طبعبولاق بسال 1312 و 1329 هَ . ق . (معجم الم...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حموی ملقب بشیخ شهاب الدین . او راست : عجایب المخلوقات .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حمیدالدین . رجوع به احمدبن الحسین المستوفی ... شود.
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) حمیدی ملقب بقره جه . او راست : حاشیه برالفوائد الضیائیة جامی . وفات او بسال 1024 هَ . ق . بود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حنبل . عطار در تذکرةالاولیاء آرد: آن امام دین سنت آن مقتدای مذهب و ملت آن جهان درایت و عمل آن مکان کفایت بی بدل ...
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) حنبلی حموی . او راست : کتاب ذم الدنیا.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) حواری . رجوع به احمدبن ابی الحواری شود.