گفتگو درباره واژه گزارش تخلف احمد نویسه گردانی: ʼḤMD احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الاسبر تکسینی ۞ مکنی به ابوالنصر و ملقب به سیف الدین . او راست ترجمه ٔ اسباب النزول ابن مطرف بفارسی . (کشف الظنون ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۰ ثانیه واژه معنی احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بنداری . شاعری فارسی . مکنی به ابوالعباس . رجوع به کتاب محاسن اصفهان مافروخی ص 33 شود. ما فروخی او را جزء ... احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ تیمی هروی جوباری و او را شیبانی نیز گفته اند. از مردم جوبار، دهی به هرات . محدثی وضاع و کذاب است و به جر... احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ جبّی و جبّانی . محدث است و شهرت جبّانی از آن است که وی جبه فروختی . احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ الجزائری مکنی به ابوالعباس (سید). او راست : لامیة فی الکلام . کفایة المرید فی الکلام . وفات وی بسال 899 هَ... احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲحبش حاسب . او راست : کتاب الابعاد و الاجرام . و رجوع به حبش و رجوع به احمدبن عبداﷲ مروزی البغدادی شود. احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ ختلی . محدث است . احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ الخجستانی . نظامی عروضی در چهار مقاله (چ لیدن ص 26) آرد: احمدبن عبداﷲالخجستانی را پرسیدند که تو مردی خربن... احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ دُرَیبی . محدث است . احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن عبداﷲ دلجی مکنی به ابوالقاسم . او راست : کتاب الاسماء والاحکام . وفات وی به سال 319 (هَ . ق ). بود. احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ سرماری بلخی مکنی به ابوجعفر، از فقهای حنفی . او راست : کتاب البناء در ابنیه ٔ مذهب ابوحنیفه و کتاب الابانة... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۷۲ ۷۳ ۷۴ ۷۵ ۷۶ صفحه ۷۷ از ۳۱۸ ۷۸ ۷۹ ۸۰ ۸۱ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود