احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسرائیل الانباری مکنی به ابوجعفر. او نخست کاتب منتصر بود، بقول صاحب حبیب السیر، احمدبن اسرائیل سمت کتابت منتصر را هنگام ولیعهدی وی داشته است و سپس در محرم سال 252 هَ . ق . وزارت معتزیافت و به سال 255 هَ . ق . صالح وصیف سردار معتز اورا مصادره کرده و پانصد تازیانه بزد و بر اثر این شکنجه احمدبن اسرائیل بمرد. صاحب مجمل التواریخ والقصص در باب وزراء و کتاب معتز گوید: ابوموسی عیسی بن فرخانشاه پنج ماه وزیر معتز بود، پس ابوجعفر احمدبن اسرائیل الانباری را وزارت داد. در تجارب السلف آرد که : چون پسر فرخانشاه معزول شد معتز وزارت به ابوجعفر احمدبن اسرائیل داد و احمد کاتبی حاذق بود چنانکه تمامت دخل و خرج دیوان بر خاطر داشت تا حدی که گویند دفتری از محاسبات دیوان ضایع شد، او تمامت آن را از ذهن خویش ایراد کرد، بعد از آن دفتر بیافتند همچنان بود که املا کرده بود بی زیاده و نقصان و احمد اسرائیل رازمان وزارت اندک بود بسبب آنکه ترکان او را بگرفتندو پس از ضربی عنیف مال از او طلبیدند و معتز و مادرش نزد صالح پسر وصیف که مقدم ترکان بود در باب وزیر شفاعت کردند و صالح شفاعت ایشان قبول نکرد و احمدبن اسرائیل را دیگرباره چندان بزد که وفات کرد. رجوع به ص 364 مجمل التواریخ و القصص و بحوادث سال 252 و 255هَ . ق . تاریخ ابن الأثیر و ص 230 و 295 ج 1 حبیب السیر چ طهران و ص 72 دستورالوزراء و ص 186 تجارب السلف شود. و مؤلف قاموس الأعلام احمدبن اسرائیل را یکی از منجمین زمان واثق باﷲ (227 - 232 هَ . ق .) گفته است .
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۴ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق الحرانی . یکی از صناع آلات فلکی برای ربیعبن فراس حرانی . (ابن الندیم ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق الحضرمی . مکنی به ابواسحاق . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق الخارجی مملوک . و او را پنجاه ورقه شعر است . (ابن الندیم ).
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق المقتدر مکنی به ابوالعباس و ملقب به القادرباﷲ. از خلفای آل عباس است (381 - 422 هَ . ق .). و در تجارب الس...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق منقالی قیصری . او راست کتاب مظهر الاَّثار فی علم الاسرار و آن کتابی است مختصر بزبان فارسی و مشتمل است ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسدبن سامان سامانی . وفات 250 هَ .ق . بفرغانه . (ابن خلکان ذیل ترجمه ٔ محمدبن زکریای رازی صاحب حاوی ). و رجوع ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسد البجلی مکنی به ابوعاصم . رجوع به ابوعاصم احمدبن اسد شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسد سامانی . جد ملوک سامانیه . وی برادر نوح و پدر اسماعیل سامانی است ، امیری عالم و پارسا. صاحب تاریخ بخارا گوید...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسد الفرغانی الحنفی . ملقب به اشرف الدین . او راست : کتاب خبرة الفقهاء یا بستان الاسئله . وی در این کتاب آورده اس...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسعدبن حلوان . رجوع به احمدبن ابی الفضل اسعد شود.