احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اسکندر رومی . کاتب . نزیل دمشق . محبّی گوید: او در صنعت انشاء تفوق داشت زیرا که سه زبان عربی و فارسی و ترکی را کامل میدانست و انشاء مقبول بزبان ترکی آن است که از سه زبان مرصع باشدو در سایر علوم ماهر بود چنانکه از اعلام وقت شمرده میشد. وفات او اندکی پس از هزار در دمشق بوده است .
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۷ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن بشربن سعد المرثدی ابوالعباس . خطیب ذکر او آورده و گوید: کنیت او ابوعلی است و وفات وی بصفر سال 286 هَ . ...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن بطنج اشعری . متکلم و محدث است .
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن محمدبن البغوی الهروی . مکنی به ابوالحسین نوری . از مشاهیر طبقه ٔ عرفا و معارف اهل حال است بزهد و تقوی معروف و ب...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن امحمدبن بکر. رجوع به ابورؤوف احمد... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن بلال المرسی . یکی از علماء نحو. او به سال 460 هَ . ق . غریب المصنف ابوعبید را شرح کرده است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن بنت الشافعی . اوصحیح الخط و متقن الضبط و از اهل ادب است و خط و ضبط او معتمد باشد و من از خط او جز کتاب تفسی...
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن ثوابةبن خالد الکاتب . مکنی به ابوالعباس . محمدبن اسحاق الندیم گوید: او احمدبن محمدبن ثوابةبن یونس ابوالعب...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جباره شهاب الدین مقدسی . او راست : شرح حرزالامانی در قراآت . وفات وی به سال 728 هَ . ق . بود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جریر ملقب به شیخ الاسلام معین الدین و مکنی به ابونصر و معروف به احمد جام و شیخ اهل عرفان . مولد وی ب...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جعفر. ابوعبیداﷲ محمد بن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 276).