گفتگو درباره واژه گزارش تخلف احمد نویسه گردانی: ʼḤMD احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل ابی ثابت بن محمد آیدوغمش حنفی تمرتاشی . مفتی خوارزم ملقب بظهیرالدین و مکنی به ابومحمد. متوطن کارکنج ۞ . ازاوست : فتاوی التمرتاش . (کشف الظنون ). و کتاب التراویح و کتاب شرح الجامع الصغیر محمدبن حسن الشیبانی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۱ ثانیه واژه معنی احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بشر المرثدی . ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 118، 121، 129، 1... احمد احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بشرویه . از قدماء ادباء اصفهان است . رجوع به ص 31 کتاب محاسن اصفهان مافروخی شود. احمد احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن بشیر کوفی مکنی به ابوبکر. محدث است . احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بغرا (امیر...). بدست محمودبن محمدبن ملکشاه سلجوقی کشته شد. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 414 شود. احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بَقَقی ّ. مکنی به ابوالفتح هم نسب با مظفربن عبدالقاهر بَقَقی ّ محدث . او بزندقه کشته شد. احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن بَقَنَّه . وزیر علویان در اندلس از بنی حَمّود. احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بکار بصری مکنی به ابوهانی . محدث است . احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بکران بن الحسین الزجاج . یاقوت گوید: کتب عنه علی بن محمد الأزدی فی سنة 355 هَ . ق . رجوع بمعجم الأدباء ج 1 ص 3... احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بکر بالسی . محدث است . احمد احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بکر سبعی . محدث است . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۲۵ ۲۶ ۲۷ ۲۸ ۲۹ صفحه ۳۰ از ۳۱۸ ۳۱ ۳۲ ۳۳ ۳۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود