احمد
نویسه گردانی:
ʼḤMD
احمد. [ اَ م َ ]((اِخ ) سلطان ...) ابن اوغورلی محمودبن اوزون حسن . آنگاه که پدر وی محمود بقتل رسید وی بسلطان بایزید عثمانی التجا جست و سلطان بحسن قبول او را بپذیرفت و بشرف مصاهرت بایزید نائل گشت لکن سپس بی اطلاع سلطان به ایران گریخت و در ساحل ارس رستم بیگ عم زاده ٔ خویش را بکشت و تبریز را متصرف گردید و بر آن شد که تنظیمات و قوانین عثمانی را در تبریز اجرا کند این امر بر کسان او ناگوار آمد و بر او بشوریدند و پس از یکسال سلطنت در سال 901 هَ . ق . پسرعم دیگر او موسوم به مرادبک او را بکشت و تبریز را بحیطه ٔ ضبط خویش درآورد.
واژه های همانند
۳,۱۷۳ مورد، زمان جستجو: ۲.۱۰ ثانیه
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سالم . مکنی به ابوعبداﷲ سالمی . نامش احمد است پسر محمدبن سالم . نشو و نمای وی در بصره بوده است واز عرفای...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سته [ س َ ت ت َ ] . محدث است .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن السری . مکنی به ابوالفتوح و ابن الصلاح و ملقب بمجدالدین ۞ از فضلای یگانه و حکمای فرزانه بوده است و...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن السعید. سومین از بنی وتعس در مراکش از 936 تا 957 هَ . ق .
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سعید. رجوع به ابن البلدی ... شود.
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سعیدبن عبدالرحمان بن زیادبن عبداﷲبن زیادبن عجلان . مکنی به ابن عقده . کنیتش ابوالعباس است از حفاظ احادی...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سعیدبن عبیداﷲبن احمد بن سعیدبن ابی مریم القرشی الوراق . مکنی به ابوبکر. او وراق ابوالحسن احمدبن عمیربن...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سعید حداد. او راست : تاریخ هرات .
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن سعید یمنی ملقب به شهاب الدین . وی تکلمه ٔ قصیده ٔ شاطبیه در قراآت ثلثه را بر سبعه اضافه کرده و در حدود س...
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سلامه ٔ ازدی (امام ...). و در برخی مآخذ احمدبن محمدبن سلمةبن سلامة مکنی به ابوجعفر، فقیهی از مردم طحاوه ٔ م...